Wednesday, December 5, 2007

تاثیر مرگ تروتسکی

لنین در حال سخنرانی - در کنار تریبون سخنرانی لئون تروتسکی و کامنف دیده می شوند

تد گرانت

[ « تد گرانت» روزی را که خبر قتل « تروتسکی» از رادیو پخش شد را به خاطر می آورد.]

" هنوز این خبر، چشمها را اشک آلود می کند"

خشم و غصب و احساس ناامیدی رفقا، در سراسر دنیا غیر قابل تصور بود. استالینیستها نوزده بار سعی کرده بودند تا «تروتسکی» را ترور کنند و این بار موفق شده بودند.

در آنزمان، حوادث جنگ دوم جهانی بسیار حیرت بود بطوری که [ بر خلاف شرایط صلح] مرگ «تروتسکی» نمی توانست اثری بر آن داشته باشد . از اینرو «استالین»، بروی به قتل رساندن «تروتسکی» [ توسط تروریست هایش] در آنزمان حساب باز کرده بود . «استالین» فکر میکرد که در آشفتگی عمومی ناشی از جنگ، قتل «تروتسکی» مورد توجه قرار نمی گیرد. اما قتل «تروتسکی» اثر بزرگی بر روی ما گذاشت و حتی ما را در انگلستان و سطح بین المللی در دنباله روی از او مستعد تر نمود.

بعد از ترور «تروتسکی»، ما کمی «حزب کارگران سوسیالیست آمریکا» را بخاطر اینکه از «تروتسکی» بهتر محافظت نکرده بود نکوهش کردیم؛ البته ما هیچ انتقادی را در سطح عمومی انجام ندادیم.

اما چه عکس العملی بعد از ترور «تروتسکی» از جانب ما صورت گرفت؟ واکنش فوری ما شروع یک کمپین جهت افشای جنایت استالینیست ها بود. اخبار ترور «تروتسکی» به شکل کاملا افتضاح آمیزی در روزنامه ی کارگری حزب کمونیست [ استالینیست] توسط «ج. آر. کمپبل» منتشر شد. در این روزنامه درج شده بود که یکی از پیروان «تروتسکی» او را به قتل رسانده است و «استالین» و دستگاه بوروکراتیک او هیچ نقشی در این ترور نداشته است. ما این دروغ را افشا کردیم.

در آنزمان من درگیر «اتحادیه بین المللی کارگران» بودم که در جهت مبارزه بر علیه ی جنگ امپریالیستی ساخته شده بود. ما برای به قدرت رسیدن یک دولت کارگری مبارزه می کردیم که بعد از ملی کردن اقتصاد، اگر لازم شد جنگ انقلابی را بر علیه «هیتلر» سازمان دهد.

بدون وجود «تروتسکی» ما نابینا شده بودیم. «تروتسکی» در بسیاری از موارد حتی از «لنین» هم بزرگ تر بود؛ «تروتسکی» در کارهای تئوریک اش در بین سالهای ۱۹۲۳ و ۱۹۴۰ ضمن توسعه ی مارکسیزم و لنینیزم به آنها عمق بخشید. تجزیه و تحلیل «تروتسکی» در مورد رویدادهای اسپانیا ، بطور مشخص انقلاب ۳۷- ۱۹۳۱، فرانسه، انگلستان در زمان اعتصاب بزرگ، چین در سالهای ۲۷- ۱۹۲۵ و آلمان در مبارزه بر علیه «هیتلر»، پیروانش را برای مبارزه ای که در پیش رو داشتند، مسلح نمود.

بالاتر از همه، ما بدون «تروتسکی» یک تجزیه و تحلیل [ مدونی] از استالینیزم نداشتیم. نقد «تروتسکی» به «بین الملل کمونیستی» دوباره در جریان حوداث صحت خودش را نشان داد.

ما احساس تاسف شدیدی می کردیم، چراکه شاید بتوان گفت که بهترین اثر «تروتسکی» در آخرین سال عمرش خلق شد. کتاب «تروتسکی»، « در دفاع از مارکسیزم»، در تجزیه و تحلیلش درباره ی شوروی و روند استالنیزم ، صحتش را به اثبات رساند.

«تروتسکی» نشان داد که بوروکراسی یک طبقه، صف بندی جدیدی نیست بلکه انحراف از سوسیالیزمی است که دیگر قادر نیست سوسیالیزم بیاورد. کتاب جالب «تروتسکی» با وجود اینکه در آنزمان و در این مورد نوشته شده بود در سال ۱۹۴۵ انتشار یافت. «استالین» بروی دولتهای انگلیس و امریکا و سایر کشورها فشار اعمال کرد که از انتشار کتاب «تروتسکی» تا پس از جنگ پرهیز کنند. آثار «تروتسکی» یک بنیاد ژرف تئوریک به جنبش [ کمونیستی] بخشید. اگر «تروتسکی» برای پنج سال دیگر زندگی می کرد، و آثار اینچنینی را تولید می نمود، بدون شک امتیاز بزرگی برای جنبش کارگری محسوب می شد. اگر «تروتسکی» ترور نمی شد و می توانست در دوره ی پس از جنگ دوم جهانی زندگی کند، نمی توانست در مسیر حوادث، تفاوت بنیادیی بوجود آورد؛ چرا که پیروزی استالینیزم از یک طرف و احیای سرمایه داری از طرف دیگر سبب ممانعت از وقوع انقلابی شده بود که تروتسکی در انتظار وقوع آن بود.

در کشورهای فرانسه، انگلستان، آلمان و سایر کشورها، اگر چیزی که احزب کمونیست نامیده می شدند، احزاب واقعا انقلابی بودند، در آنصورت قادر بودند که انقلاب را در قاره ی اروپا گسترش داده و مشکلات طبقه کارگر را در ابعاد ملی و بین المللی یکبار برای همیشه حل کنند.

اما اگر «تروتسکی» زنده بود، او کارگران را بهتر مسلح می کرد. در صورت زنده بودن «تروتسکی»، دیگر مصیبت مطلقی از جانب افرادی که دعوی پشتیبانی از «تروتسکی» می کردند اما در واقعیت ایده های او را کاملا تحریف می نمودند، وجود نداشت. و اگر «تروتسکی» زنده بود که جنبش را هدایت کند بسیاری از ضایعات و خساراتی که ناشی تجزیه های جنبش بودند، دیگر وجود خارجی نداشتند.

«تروتسکی» به تحلیل ما از شرایط موجود کمک شایانی کرد. نتایج آن تحلیل بر تحکیم سرمایه داری در کشورهای صنعتی و تثبیت قدرت استالنیزم در کشورهای اروپای شرقی و شوروی برای یک مدت زمان موقت که حالا دیگر سپری شده، تاکید می کرد. این تئوری «تروتسکی» کاملا متحقق شد و حتی بطور فزون تری در طی سال ۱۹۹۰به اثبات خواهد رسید. به طور مشخص اخباری که از شوروی می آید - حرکت کاملا ضد انقلابی ی که «گورباچف» جهت باز گرداندن سرمایه داری در پیش گرفته- نشان می دهد که چقدر تجزیه و تحلیل «تروتسکی» از استالنینزم و روندی که در شرف وقوع در جهان است، صحیح بوده است.

همانطور که «تروتسکی» پیش بینی نمود، بوروکراسی برای حفط امتیازاتش وادار می شود به سوی سرمایه داری چرخش نموده و به طور آشکار در کنار ضد انقلاب قرار گیرد. بوروکراتها سعی دارند از افرادی مانند «بوش»، «تاچر» و «کوهل» کمک بگیرند. خیلی تهوع آور است وقتی می بینید که چطور «گورباچف» چاپلوسانه در مقابل امپریالیستها ها از خود فروتنی نشان می دهد. در بحره ی زمانی ی که آغاز شده، با اینکه استالینیزم پیشتر در شوروی و بلوک شرق فرو پاشیده است، سرمایه داری در [کشورهای غربی نیز] رو به انحطاط و زوال خواهد رفت .

در پنجاه سال گذشته، ما ضمن بنیاد نهادن و عمق بخشیدن به ایده های «تروتسکی»، جنبشی را ساختیم که سرانجام باعث تغییر و دگرگونی حزب کارگر و اتحادیه های کارگری در انگلستان و سطح بین المللی خواهد شد.

حتا هم اکنون هم که به گذشته باز می گردیم، به زمانی که «تروتسکی» ترور شد، چشمانمان اشک آلود می شود. «تروتسکی» چه فداکاری بزرگی کرد. در حالیکه خانواده اش کشته شدند، رفقایش، بلشویکهای قدیمی، همگی نابود شدند و این یک پیروزی برای استالینیزم و رفرمیزم بود، با تحمل همه ی این مشکلات هرگز ضرورت کار برای آماده سازی کادرهای انقلابی جهت تکامل هر چه بیشتر جنبش را متوقف نکرد.

بر اساس ایده های تروتسکی و در عین حال توسعه و ژرفا بخشیدن به آنهاست که ما به سوی پیروزی پیش می رویم.

( این نوشته اولین بار در روزنامه ی میلیتانت، مورخه هفدهم اگوست ۱۹۹۰ انتشار یافت)

فیلم «لنین»

ویدئو کلیپ کوتاه «لنین» از بخشی از فیلم بی نظیر «اکتبر» به کارگردانی «سرگئی آیزنشتاین» تهیه شده است. در این فیلم کوتاه، لنین را در هنگام سخنرانی بر روی زره پوش معروف در ایستگاه قطار فنلاند در هنگام انقلاب اکتبر مشاهده می کنیم.
فیلم اکتبر را از اینجا دانلود کنید

Friday, September 7, 2007

"گزارشی از اعتصاب کارگری شرکت آزمایش مرودشت"

(از شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری)

از طریق یکی از سایت های اینترنتی مطلع شدیم، کارگران کارخانه ی آزمایش در مرودشت شیراز در اقدامی اعتراضی دست به اعتصاب زده اند. و در پی آن بودیم که خبر تازه تری از این اعتراض کارگری به دست آوریم. به سایت گوگل مراجعه کردیم، فقط خبر کوتاهی مبنی بر اعتصاب کارگران مرودشت در این سایت وجود داشت و مطمئن شدیم خبر اعتصاب کارخانه ی آزمایش درست است. خبر منعکس شده حاکی از آن بود که از 1400 کارگر این کارخانه، 1000 کارگر اخراج شده و 400 نفر بقیه نسبت به اخراج همکاران خود معترض هستند. از 400 نفر باقی مانده نیز 200 نفر رسمی هستند. بنابراین با داشتن این اطلاعات حداقلی روز 26 مرداد به طرف شیراز حرکت کردیم و در تاریخ 27 مرداد خود را به کارخانه رساندیم. اما برای تهیه ی گزارش و گفت و گو با کارگران با موانعی مواجه بودیم. گزارش زیر حاصل گفت و گوی ما با کارگران این شرکت است:

کارخانه ی آزمایش واقع در کیلومتر 7 جاده ی اصفهان- شیراز، در گذشته ای نه چندان دور دارای 1400 نفر کارگر بود، که با تعدیل نیرویی که انجام گرفته در حال حاضر این تعداد به 400 نفر تقلیل یافته است. از قرار معلوم به دنبال اجرای اصل 44 قانون اساسی و در راستای داستان خصوصی سازی کارخانه از طریق زد و بندهای معروف و گرفتن وام از بانک ها، این کارخانه به شخصی به نام دکتر داودی واگذار شده است. داودی در اولین اقدام پس از تصاحب کارخانه دست به تعدیل نیرو می زند و در پی اخراج و بازخریدی کارگران برمی آید و اعلام می کند که کلیه ی پرسنل می توانند با چهار ماه بازخرید شوند. کارگران وقتی از این تصمیم مطلع می شوند در یک حرکت اعتراضی در تاریخ 24 اسفند 85 اقدام به اعتصاب می نمایند و تصمیم می گیرند که صدای اعتراض خود را به گوش سایرین نیز برسانند، لذا به محوطه ی بیرونی کارخانه رفته و جاده ی اصفهان- شیراز را مسدود می کنند. با این عمل کارگران همانند دیگر حرکت های اعتراضی نیروی انتظامی برای سرکوب کارگران در صحنه حاضر می شود. اما با ایستادگی آنان پای استاندار نیز به این حضور اعتراضی باز می شود. با آمدن استاندار کارگران خواسته ها و مطالبات خود را از جمله حقوق معوقه و این که مدیر عامل کارخانه قصد تعطیلی کارخانه و بیکار کردن کارگران را دارد، مطرح می کنند. استاندار نیز با دادن وعده و وعید های همیشگی، مثل وام ده میلیونی و صحبت هایی مبنی بر اطمینان خاطر کارگران از این که شرکت به وضعیت سابق برخواهد گشت آن جا را ترک می کند. اما طولی نمی کشد که در همان اسفند ماه 150 نفر از کارگران را با سالی یک ماه بازخرید می کنند. در تاریخ 15 مرداد 86 کارگران مجدداً دست به اعتصاب زده و خواهان دریافت حقوق عقب افتاده ی فروردین و اردیبهشت خود می شوند. در روز 25/5/86 نیز در مقابل استانداری تجمع می کنند و موفق به دریافت دو ماه حقوق معوقه ی خود می شوند. در حال حاضر کارگران با حضور در کارخانه بعد از خوردن ناهار به خانه های شان باز می گردند. به نظر می رسد که مدیر عامل شرکت قصد تعطیلی کارخانه و اخراج یا باز خرید کامل کارگران را دارد و این شرکت اکنون به حالت نیمه تعطیل درآمده و پرسنل نیز روز خود را در حالی که بیکار هستند سپری می کنند.

در حاشیه ی تعطیلی کارخانه ی آزمایش در همان مرودشت شیراز مطلع شدیم که کارخانه ی قند، کارخانه ی آرد دادلی، مجتمع گوشت پارس و کارخانه ی چرم سازی کارگران خود را با داشتن سابقه ی کاری بالا اخراج کرده اند و هر چهار واحد تولیدی یاد شده نیز تعطیل شده اند.

با در دستور کار قرار گرفتن اصل 44 قانون اساسی بار دیگر شاهد تهاجم گسترده تر سرمایه داران به ابتدائی ترین حقوق کارگران از جمله داشتن حداقل دستمزد بخور و نمیر هستیم. تحت نام خصوصی سازی، تعطیلی کارخانجات و بیکارسازی کارگران ابعاد گسترده ای به خود گرفته است، نبود تشکل های کارگری مستقل از دولت و کارفرما طبقه ی کارگر ایران را با مشکلات عدیده ای از جمله دفاع از حقوق اولیه ی خود روبرو کرده است. تنها تشکل موجود در کارخانه ی آزمایش شورای اسلامی کار می باشد. ما ضمن تماس با این شورا خواهان اطلاع از وضعیت کارگران در ارتباط با خواسته ها و نگرانی های شان مبنی بر احتمال تعطیلی کارخانه شدیم. آنان ضمن خودداری از ارائه ی هر گونه اطلاعاتی ما را به خانه ی کارگر و کانون رسیدگی به شکایات در وزارت کار ارجاع دادند.

برحسب آخرین اطلاعات رسیده کارگران این شرکت در ادامه ی پیگیری خواسته ها و مطالبات خویش، از تاریخ 5/6/86 مجدداً اقدام به اعتصاب نموده اند.

اصغر- شاهرخ

30 /5/1386

از شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری

دستگیری «گروه پنجاه و سه نفر»

یوسف افتخاری

به مناسبت سیزدهم شهریور سالروز تولد « دکتر ارانی» متفکر بزرگ کمونیست، بخشی از کتاب «خاطرات دوران سپری شده» به قلم «یوسف افتخاری» که در مورد دستگیری و جان باختن دکتر تقی ارانی است را انتخاب و منتشر می کنیم.

با استناد به این خاطرات که راوی آنها یکی از بزرگترین رهبران جنبش کارگری ایران بین سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۹ و از اولین زندانیان سیاسی پیش از جنگ دوم بوده، می توان دریافت که چگونه برخی از بنیانگذاران حزب توده باعث دستگیری و حتا مرگ « دکتر تقی ارانی» شدند.

در سال ۱۳۱۵ هم عده ای را گرفتند که به گروه «دکتر ارانی» و یا پنجاه و سه نفر مشهورند. «دکتر ارانی» در آلمان تحصیل کرده بود و ضمنا تمایلی به «حزب کمونیست آلمان» داشته است و از طریق شوروی به ایران می آید.در «مسکو» [ برخی از اعضای حزب کمونیست ایران] حسابی با او صحبت می کنند و می گویند که در ایران تشکیلات ما را گرفته اند و ما نیاز داریم که کسی باشد و مجددا اقدام بکنیم. «دکتر ارانی» قول می دهد که اینکار را بر عهده گیرد. در ایران می آید ولی هیچ اقدامی نمی کند. شخصی به نام «کامران» که اهل «قزوین» و از محصلین دانشگاه «کوتو» بود مامور می شود که به ایران آمده و با «دکتر ارانی» صحبت کند و سازمان بدهد. «کامران» می آید و «دکتر ارانی» موافقت می کند. بعد پشت سرش یک نفر را به نام «شورشیان» از «روسیه» می فرستند. بعد «کامبخش» و «الموتیها» را به «ارانی» معرفی می کند که سوابقی داشتند. آنها مجله ای به نام «دنیا» منتشر می کردند، ولی پلیس متوجه اصل ماجرا نبود. اغلب قضات بی سواد بودند و پلیس هم متوجه نمی شده و تشکیلاتشان را توسعه می دهند و خوب هم پیشرفت می کردند. اکثرشان هم روشنفکر، تحصیل کرده و یا محصل بودند. چند نفری هم بی سواد در میان داشتند. گرفتاری آنها هم به این طریق پیش می آید که «شورشیان» به «خوزستان» می رود. چون شنیده بود که در آنجا تشکیلاتی و سازمانی است و سندیکای جهانی اهمیت می دهد . به آنجا رفته و یک جفت چکمه می پوشد و ریشش را به طور عجیب و غریبی که در ایران معمول نبود بلند می کند و آگهی می دهد که من آرتیست هستم و می خواهم نمایش بدهم. از طرف شهربانی به سراغش رفته می گویند مثل اینکه تو جاسوسی. می گوید من جاسوس نیستم من مافوق جاسوسم. می پرسند« مافوق جاسوس» چیست؟ جواب می دهد: به شما نمی گویم به رئیس شهربانی می گویم. به رئیس کل شهربانی تلگراف می کنند که یک شخص را گرفته ایم اینطور جانوری است و می گوید قضیه را فقط به خود رئیس شهربانی می گویم. او را به «تهران» می آورند و نام رفقایشان را می خواهند .می گوید یک شرط دارد. پرسیدند: شرطت چیست؟ گفته بود مرا به مرز ببرید و وقتی رد شدم می گویم. رئیس شهربانی بلند می شود سه تا کشیده می زند که فلان فلان شده این حرفها چیست و خلاصه کل ماجرا را تعریف می کند.

«دکتر ارانی» تعریف می کرد که در منزل نشسته بودم از پنجره ی کوچک دیدم که «شورشیان» با دو نفر می آید. به خدمتکار گفتم در را باز کن رفقا می آیند. فکر کردم که «شورشیان» با رفقایش می آید. وارد شدند. «شورشیان» گفت آمده ایم شما را بگیریم. «ارانی» می گفت خیال کردم اینها شوخی می کنند، گفتم عیبی ندارد حالا بنشینید، یک چای بخورید بعد می گیرید. آن مامور گفت: آقا کار از کار گذشته رفقایت اقرار کرده اند بنشینید یعنی چه؟ می گفت آنوقت فهمیدم که «شورشیان» ما را گیر داده است. «شورشیان»، «کامبخش» را می شناخته و گیر می دهد و چند نفر دیگر را هم که می دانست گیر می دهد. «کامبخش» هم که سابقه دار بود و پرونده ی جاسوسی داشته از ترس همه چیز را اقرار می کند. اینها را گرفتند و آوردند «قصر»، بعد که تحقیقاتشان تمام شد ما خواستیم از آنها یک اطلاعاتی به دست بیاوریم. «کامبخش» گفت: «دکتر ارانی» ما را لو داده و قرار شد که «دکتر ارانی» را بایکوت کنند و با او حرف نزنند و حرف هم نمی زدند. یک نفر یهودی آلمانی بود که به اتهام اختلاس و دزدی گرفته بودند. «ارانی» بیچاره در کریدورش کسی نبود ناچار با او حرف می زد و صحبت می کرد. بعد درآوردند که یهودی مزبور جاسوس است و «ارانی» هم جاسوسی می کند، «دکتر ارانی» را جاسوس هم کرده بودند! یک شب ساعت 7 یا 8 بود که افسر کشیک آمد و گفت آقایان بیایند زیر هشت پرونده خوانی هست. تا آن روز سابقه نداشت که پرونده ی کسی را بیاورند و در زیر هشت برایش بخوانند. البته من خودم نرفتم. بعضی از رفقا رفته بودند و پرونده را می خوانند معلوم می شود که «دکتر ارانی» هیچ چیزی نگفته، تمام اینها را «شورشیان» و «کامبخش» گیر داده اند. بعدا همه یکدیگر را لو داده اند. دیگر هیچ یکی مقاومت نکرده بود و براحتی همدیگر را گیر داده بودند و اذیت و آزاری هم ندیده بودند. آمدند زندان و در زندان هم با هم بر سر ریاست رقابت داشتند. «کامبخش»، «یزدی»، «بهرامی» و «اسکندری» هر کدام می خواستند رئیس بشوند. هر یک مقامی را دوست داشتند که در راس آن بنشینند. با هم رقابت داشتند و خیلی سخت به هم تهمت می زدند. گاهی هم اعمالی انجام می دادند که خیلی زننده بود مثلا «طبری» که برای خودش جوانی بود با «جهانشاهلو» نوه ی «جهانشاه خان امیر افشار» دوست بود و باهم می نشستند و صحبت می کردند. باقی حضرات ناراحت بودند که چرا با او حرف می زند. بعدا که میانه ی آنها به همخورده بود «طبری» با «پیشه وری» راه می رفت و درباره ی ادبیات و این چیزها صحبت می کدند، راه که می رفتند ما می شنیدیم که صحبتشان مربوط به ادبیات فارسی و غلطهای مصطلح فارسی و از این حرفها بود. خلاصه آنکه رفتارشان خوب نبود و به این حد خودشان را پایین آورده بودند. دیگر کم کم آن احترامی که زندانیان سیاسی و ماها داشتیم از بین رفته بود. علت شلاق خوردن «دکتر ارانی» و دیگران هم همین پایین آوردن احترامات بود. دیگر احترامی نداشتیم. اول که اینها آمدند، آوردند به یک کریدور بزرگی، کریدور 9 می گفتند که اتاقهای بزرگی داشت. می گفتند «دکتر یزدی» و دوستانش یک گوشه ای درست کرده اند به اسم «لبس ایکه» (گوشه محبت) گویا در زبان المانی « گوشه محبت» معنا دارد. آنجا با بچه ها سر و کله می زدند و بازی در می آوردند. این طوری احترام زندانیان سیاسی را پایین آوردند و ارزششان را کم کردند. پهلوی شهربانی یک زندان موقت بود و هنگامی که ما را مجرد [ انفرادی] می کردند به آنجا می آوردند.

یک روز «دکتر ارانی» را آوردند پهلوی اتاق من. صدای همدیگر را می شنیدیم و با هم صحبت می کردیم. پرسیدم شما را برای چه اینجا آوردند؟ گفت یک صاحب منصب به «خلیل ملکی» کشیده ای زده بود، من دستور اعتصاب غذا دادم. غذا نخوردیم و ما را در حیاط شلاق زدند. «خلیل ملکی» را شلاق نزدند ولی بقیه ی ما را شلاق زدند و مرا به اینجا آوردند. گفت شما هم غذا نخورید. گفتم آقای دکتر این صحیح نیست چون ما در زندان سوابق زیادی داریم ( در آن موقع حدود هفت سال بود که در زندان بودیم. اینها را تازه آورده بودند) و وضع زندان را بهتر می دانیم! اینجا اروپا نیست اینجا کسی نمی تواند غذا نخورد. حتی یک دفعه ما سیزده روز غذا نخوردیم و این کار اشتباه بود. گفت نه شما مدتی است که زندانی هستید از بیرون اطلاعی ندارید و اگر شما اعتصاب غذا نکنید، رفقایتان هم در بالا اعتصاب نمی کنند و ما شکست می خوریم و شکست ما از شماست. گفتم اعتصاب نمی توانم بکنم ولی حالا که شکست و اشتباهتان را می خواهید بیندازید گردن ما، من هم نمی خورم. غذا آوردند نخوردم. رفتند خبر کردند، افسر کشیک آمد که چرا غذا نمی خوری ؟ گفتم به این علت که شما به یک دکتر عالی مقام توهین کردید، من هم غذا نمی خورم. گفت: بزنید. چهار نفر بودند، یک گروهبان و دو نفر پاسبان و خود افسر کشیک. تا گفتند بزنید من یک کشیده به خودش زدم. دیگر نفهمیدم که چه شد. مثل اینکه به سرم زده بودند و بی هوش شدم . دیگر نفهمیدم وقتی حال امدم دیدم عرق کرده ام. در صورتی که زمستان بود. فکر کردم چرا عرق کرده ام. یادم آمد که یک چنین اتفاقی افتاده، بعد پا شدم و دیدم که تمام بدنم کبود است. معلوم شد بعد از این که بی هوش شدم هم مرا زده بودند. نمی گذاشتند که پزشک بیاید و معاینه کند. بعد به مرور معلوم شد که خیال جنایت هم دارند. ماجرا از این قرار بود که عده ای تیفوسی به بند آورده بودند که ماها را از بین ببرند. من بودم «عبدالقدیر آزاد» که روزنامه «آزاد» را می نوشت و «دکتر ارانی» در آن جا بودیم. «عبدالقدیر آزاد» خوب متوجه شد و دوستی در بیرون داشت ( گویا میرزا هاشم افسر که خودش شاعر و ادیب و وکیل مجلس و رفیق تیمور تاش هم بود) و توسط او اقدام کردند و «عبدالقدیر آزاد» را از زندان موقت به زندان بالا بردند. من و «دکتر ارانی» همان جا ماندیم. «عبدالقدیر» آزاد اطلاع می دهد که اگر به داد آنها نرسید جانشان در خطر است. ما در زندان موقت پهلوی شهربانی بودیم. «سردار رشید» یکی از روسای کردها که میانه اش با من خیلی خوب بود، بلند می شود و می رود پیش رئیس زندان و می گوید یا «افتخاری» را بیاورید و یا الان دستور می دهم همه کردها شورش کنند.

این سبب شد که من را هم آوردند و از خطر جستم. به رفقای «ارانی» گفتم شما اشتباه کردید اعتصاب غذا کردید، در این موقعی که دنیا آتش گرفته بود من هم ناچار شدم اینکار را بکنم و کتک خوردم. ولی حالا باید اعتصاب غذا بکنید بگویید «دکتر ارانی» را می خواهیم. «دکتر یزدی» گفت داغ و درفش است ما این کار را نمی کنیم. گفتم آخر آقای «دکتر ارانی» شما برای یک عقیده و ایمانی زندانی شده اید. گفت والله به خدا به مذهب به دین و به هر چه که معتقدی اصلا ما عقیده نداشتیم، گرفتار شدیم! خلاصه این سبب شد که «دکتر ارانی» همانجا بماند و بیمار شود. و تیفوسی که با مقداری گنه گنه معالجه می شد، دوا ندادند و «دکتر ارانی» هم به این طریق از بین رفت. البته رفقای ما حاضر بودند که به خاطر «ارانی» اعتصاب کنند ولی از آن پنجاه و سه نفر که اصل کار بودند، تمایلی به این کار دیده نشد.

شصت و هفت سال از ترور جنايتکارانه ی

«لئون تروتسکی» گذشت!

رنوا راسخ

تروتسکی مبتکر ارتش سرخ ( فیلمی ویژه از میلیتانت برای دانلود)


«لئون تروتسکی» در سال ۱۸۷۹ در روسيه چشم به جهان گشود و خيلی سريع به فعا ليت های انقلابی کشيده شد. بعد از دستگيری بوسيله پليس تزاری در سال ۱۸۹۸ از زندان گريخت و به انگلستان (لندن) رفت و به جمع نويسندگان روزنامه «ايسکرا» که شامل ،«پلخانوف»، «ورا زاسوليچ»، «آكسلروت»، «لنین»، «مارتوف» و چند نفر دیگربود، پيوست. لنين در مورد کار بی وقفه و مستمر تروتسکی بعنوان يکی از نويسندگان ثابت روزنامه ی ايسکرا در نامه ای به پلخانوف می نويسد: " تروتسکی برای چند ماه است که مشغول نوشتن برای هر شماره می باشد. بطور کلی او با ا نرژی تر از هر کس برای «ايسکرا» کار می کند ... توانائی او بدون شک بيشتر از حد متوسط می باشد. شخصی است با استحکام عقيده، با انرژی و متعهد".

با اختلاف در بين جناح های موجود در «حزب سوسيال دمکرات روسیه» يعنی: «بلشويکها» (اکثريت) و «منشويکها» (اقليت)، «تروتسکی» که يکی از فعالين گروه «مرژيانتسی انترناسيونال» بود، ابتدا موضع دفاع از منشويک ها را گرفت و بعد از سال 1904 موضع بی طرفی را اتخاذ نمود. اختلاف «تروتسکی» در اين دوره به يک اختلاف دو جانبه با هر دو جناح تبد يل شد؛ به دين معنا از طرفی وی با مفهوم حزب، که جناح «بلشويک» آن را طرح کرده بود مخالفت می نمود و از طرفی ديگر، با منشويکها بر سر رهبری انقلاب که آنان معتقد بودند بايد در دست بورژوازی باشد اختلاف داشت و بمانند بلشويکها، رهبری انقلاب آتی روسيه را پرولتری ارزيابی می کرد.

«تروتسکی» با شروع انقلاب 1905، به روسيه بازگشت و بعنوان « رئيس شورای نمايندگان کارگران پترزبورگ» در فعاليتهای انقلابی شرکت جست . با شکست و سرکوب انقلاب 1905 ، او مجددا دستگير و به «سيبری» تبعيد شد. اما اين بار نيز توانست بوسيله يک سورتمه گوزن کش از « اودسک» فرار کرده و به جمع سوسيال دمکراتها در اروپا پپيوندد.

با شروع جنگ جهانی اول در سال 1914، اکثريت قريب به اتفاق احزاب و سازمانهای که القاب پر طمطراق سوسيا ل دمکرات را به خود گذاشته بودند، به شووينيزم کور پيوسته و به وظايف انترناسيوناليستی خود در زمينه ی ا تحا د پرولتاريا بر ضد حکومتهائی که عامل اصلی جنگ بودند، پشت پا زدند. «لنين» و «تروتسکی» در اين مقطع تلاش خستگی ناپذيری را برای آگاهی طبقه کارگر و احزاب کارگری اروپا مبذول داشته و توجه آنان را به نتايج فاجعه بار جنگ جهانی جلب کردند. اين تلاشها، سبب تشکيل کنفراس « زيمروا لد» متشمل بر38 تن از نمايندگان جريانات انترناسيوناليتسی که همگی با جنگ جهانی مخالف بودند، گرديد. «تروتسکی» بعدها در مورد آنروزهای خاطره برانگيز با تعجب و بهتی محسوس چنين نگاشت : " نيم قرن بعد از تاسيس «بين الملل»، تمام انترناسيوناليست های جهان می توانند در 4 کالسکه جا شوند".

در سا ل 1917 با شروع دومين انقلاب در روسيه، «تروتسکی» به آن کشور بازگشت و به قول خودش بعد ازمنازعه و چالشهای نظری بسياری با «لنين»، به همراه ساير «مرژيانيستهای انترناسيونال» به حزب بلشويک پيوست. «تروتسکی» بزودی بعنوان «رئيس شورای پتروگراد» انتخاب و در کنار ساير بلشويکهای متعهد، قيام مسلحانه را عليه دولت «کرنسکی»، رهبری و به انجام رسانيد.

بعد از پيروزی انقلاب، «تروتسکی» در اولين دولت شوراها بعنوان « کميسر مردم در امور خارجه» و همچنين بعنوان عضو « دفتر سياسی کميته مرکزی حزب بلشويک» انتخاب شد. زمانيکه چهارده قدرت امپرياليستی، تجاوز به روسيه شوروی را آغاز نمودند، رياست تمام نيروهای مسلح را بعهده گرفت و بنيانگذار «ارتش سرخ» گرديد. با رهبری خردمندانه ی تروتسکی تمام گاردهای سفيد و اربابان خارجی آنان، منکوب و نابود شدند.

«تروتسکی» بعنوان کميسر جنگ روسيه ی شوروی ، علاوه بر رهبری «ارتش سرخ» در خنثی کردن حملات متجاوزان ، سعی نمود که از نظر مادی و معنوی به نهضتهای آزاديبخش در سراسر جهان ( منجمله ايران) کمک برساند. به طور مثا ل، بعد از تشکيل «ارتش سرخ ايران» به رياست « ميزرا کوچک خان جنگلی»، «تروتسکی» در پاسخ يکی از نامه های جنگلی ها چنين نوشت:

" خبر تشکيل «ارتش سرخ ايران» قلوب ما را مملو از شادی ساخت. در يک دهه و نيم گذشته، خلق زحمتکش ايران برای آزادی خود مجدانه مبارزه کرده است. اين خلق شايستگی خود را برای آزادی به تمام جهانيان ثابت نموده است. من بنام ارتش سرخ کارگران روسيه، اعتقاد راسخ خود را داير بر اينکه ايران، تحت رهبری شورای جنگ انقلابی، حق آزادی و استقلال خويش را کسب خواهد نمود را بيان می دارم.

زنده باد خلق زحمتکش آزاد ايران بمثابه عضوی از خانواده ملل آسيا و همه جهان".

«ايزوستيسا» شماره 129، ژوئن 1920

بعد از پايان جنگ تحميل شده به حکومت جوان شوراها ، اقتصاد داخلی به مرز نابودی رسيد. بلشويکها برای جبران صدمات، سياست اقتصادی نوين (نپ)، را جانشين سياست «کمونيزم جنگی» کردند. « نپ» به اين صورت به اجرا گذاشته شد که دهقانان موظف شدند که پس از فروش محصولات خود در بازار آزاد، مالياتی را بعنوان «ماليات جنسی» به دولت بپرداختند. در برنامه اقتصادی جناح غالب بر کميته مرکزی حزب «بلشويک» که بوسيله «استالين» رهبری می شد، سياست " دهقانان ثروتمند بشويد"، يعنی پيش برد همان سياست نوين اقتصادی گذشته، گنجانده شده بود.

«تروتسکی» در راس «اپوزيسيون چپ» در درون حزب «بلشويک» ضمن نقد نظرات جناح غالب، از تز صنعتی کردن سريع دفاع کرده و دو خطر بزرگ را در صورت ادامه يافتن سياستهای گذشته، گوشزد کرد:

(1 خطر ارتباط دهقانان ثروتمند (کولاک ها) با بازار جهانی سرمايه و ايجاد کارشکنی در امر توليد و توزيع مواد غذائی.

2) ايجاد فاصله بين دهقانان و کارگران که در دوره های آتی از اتحاد آنان جلوگيری خواهد نمود.

جناح «استالين» ابتدا با باند بازی در درون حزب، «اپوزيسيون چپ» را زيربارانی از تبليغات منفی و اتهامات کذب قرار داد و بعدها با قبضه کردن قدرت، آنها را در تصفيه های موسوم به « شيستکا» حذف فيزيکی نمود.

«استالين» از آنجائی که می دانست، «تروتسکی» بزرگترين مانع بر سر راه اجرای سياستهای غير انسانی اوست، وی را در سال 1929 تبعيد کرد. اولين کشوری که «تروتسکی» را بعنوان پناهنده سياسی پذيرفت «ترکيه» بود. «تروتسکی» به همراه همسر (ناتاشا) و پسرش (لئو) در حدود چهار سال در جزيره ای بنام« پرين کيپو» نزديک به «استامبول» اقامت کرد. او با وجود آنکه در جزيره مهجوری می زيست که از وقايع سياسی بدور بود، ولی لحظه ای از دخا لت در مسائل جهانی سوسياليزم فراغ نشد و با مقالات و نوشته های خود، نظرات ذيقيمتی را در اختيار جنبش جهانی قرار داد.

بعد از روی کار آمدن دولت سوسیالیست « دالايه» در فرانسه در سال 1933، به «تروتسکی» اجازه داده شد تا در آن کشور اقامت کند. «تروتسکی» به همراه خانواده به آنجا رفت و به افشای سياستهای «استالين» و سرمايه داری جهانی ادامه داد. او پيش بينی کرد که «استا لين» برای پيشبرد اهداف خود درآ ينده نه چندان دور با «هيتلر» سازش خواهد کرد و جهان را به آتش و خون خواهد کشيد. پيش بينی وی خيلی زود به واقعيت تبديل شد؛ يعنی درست زمانی که «استا لين» با « ربين تروپ» (وزير خارجه هيتلر) بر سر «لهستان» و کشورهای «بالکان» وارد مذاکره رو در رو شدند. از آنجائی که دولت «فرانسه»، حضور «تروتسکی» را برای منافع داخلی و روابط خارجی خود مشکل ساز تلقی می کرد، از او خواست که اين کشور را ترک کند.

«نروژ»، سومين کشوری بود که به «تروتسکی» پناهندگی داد. «تروتسکی» به محض ورود به «نروژ» و اقامت در دهکده ای دور افتاده ، فعاليتهای انقلابی پيگرانه و شبانه روزی خود را آغاز نمود که قسمتی از آن شامل نقدهای سازنده در مورد احزاب مختلف کارگری در اروپا بود. اثر جاودانه ی « انقلابی که به آن خيانت شد» را در همين کشور به رشته ی تحرير در آورد که مجموعه ای بود از نظراتش در مورد انقلاب 1917 که بوسيله بوروکراتهای غاصب مسيرش منحرف شد.

«تروتسکی» همچنين سعی کرد تا تمامی سوسياليستهای انقلابی و انترناسيوناليست را در زير يک پرچم و سازمان بين المللی که نام آن را « بين الملل چهارم» گذاشت جمع کرده تا علاوه بر پر کردن بحران رهبری پرولتاریا در سطح بين المللی، بر مبارزات کارگران در مقيا س جهانی نيز تاثير گذارد.

بر اثر فشارهای دولت «استالين» بر «نروژ»، «تروتسکی» به مدت 7 ماه در محل اقامتش زندان و سرانجام ناگزير گرديد که آن کشور را به مقصد «مکزيک» ترک کند. در «مکزيکوسيتی» ( پايتخت مکزيک) در خانه نقاش نامدار «ديگو ريورا» اقامت کرده و مجددا فعاليتهای خود را در زمينه ارتباط گيری با جنبش سوسیالیستی بین المللی آغاز نمود. هنوز دو هفته از اقامتش در «مکزيک» نگذشته بود، که دور دوم دادگاههای فرمايشی «مسکو» جهت سرکوب و تسويه الحساب با بازماندگان بلشويکهای قديمی که رقيب «استالين» بودند آغاز شد. دادگاههای «استالين» سعی داشتند با طرح اين مسا له که مجرمين دستگير شده تمامی با «تروتسکی» رابطه دارند، آنان را بعنوان جيره خوران کشورهای سرمايه داری و خائن معرفی کنند. «تروتسکی» با ذکاوت خاصی از «استالين» خواست اگر می خواهد واقعيتهای اساسی اين خيمه شب بازيها روشن شود، از دولت «مکزيک» بخواهد تا وی را به حکومت «استالين» تحويل دهند تا وی شخصا از شرافت انقلابيون واقعی در بيدادگاههای او دفاع کند. «استا لين» هيچ گونه جوابی به اين درخواست نداد، چراکه می دانست حريف ميدان از وی بسيار پرتجربه تر و محبوب تر بوده و ماهيت او را افشا خواهد نمود.

«استالين» از آنجائی که «تروتسکی» و نظرات وی را بزرگترين خطر برای خود احساس می کرد، دست به کار شد تا به هر قيمتی شده وی را نابود کند. برای پيشبرد و اجرای اين هدف، استالينيستی اسپانيائی به نام «رامون مرکادر» در نظر گرفته شد. او را در «مسکو» تعليم داده و به «مکزيک» فرستادند تا به کمک حزب کمونيست طرفدار «مسکو»، ترتيب ترور «تروتسکی» داده شود. در 22 مه 1940 حمله مسلحانه ائی توسط بيست نفر از عوامل «استالين» به محل اقامت «تروتسکی» در « کويوآکان» صورت گرفت که تروتسکی از اين حمله جان سالم به در برد. «تروتسکی» در مورد اين سوء قصد چنين نوشت: " سوء قصد ناموفقی که با دقت برنامه ريزی شده بود، ضربه ی مهلکی است بر «استالين» ... او بايد قدرت خود را به نمايش گذارد. تکرار چنين سو قصدی اجتناب ناپذير خواهد بود... زندگی من از اين پس يک حالت استثنائی خواهد داشت و نه يک روال عادی".

از آنجائی که حمله به خانه «تروتسکی» با شکست مواجه شد، «مرکادر» طراح آن حمله سعی کرد از راه ديگری وارد شود. آن راه، ریختن طرح دوستی با منشی «تروتسکی» بود تا از آن طريق بتواند وارد تشکيلات «تروتسکی» شده و ماموريت شوم خود را به پايان برساند. او در اين کار موفق شد و با يک اسم عوضی، خود را هواخواه نظرات «تروتسکی» معرفی کرد و برای ديدار با وی در روز 20 اوت1940 قرار ملاقات گذاشت.

در روز ملاقات برای سرگرم کردن «تروتسکی»، مقاله ای را برای اصلاح در اختيار او قرار داد تا هنگام مطالعه، سر فرصت به او سو قصد کند. هنگامی که «تروتسکی» در پشت ميز تحرير شروع به خواندن مقاله نمود، «مرکادر» تبر را چنان بر سرش فرود آورد که 7 سانتيمتر از آن در مغز «تروتسکی» فرو رفت. «تروتسکی» بلافاصله نمرد، بلکه با «مرکادر» گلاويز شده و بعد از دستگيری «مرکادر» توسط محافظانش، بر زمين افتاد. او بيست و شش ساعت بعد از اين ترور جنايتکارانه ی عامل استالين در بيمارستان درگذشت.

«تروتسكی» در متنی که به نام « وصيت نامه» او از آن ياد می شود، در مورد ديدگاههای انسانی و کمونيستی اش چنين نوشت:

" من، طی چهل و سه سال زندگی گذشته بطور آگاهانه همچنان يک انقلابی باقی مانده ام. چهل و دو سال از اين مدت را من در لوای پرچم مارکسيزم جنگيده ام. اگر قرار بود که اين دوران را ديگر باره از سر گيرم البته که از اين يا آن اشتباه پرهيز می کردم اما مسير زندگی ام همان بود که بوده است. من بعنوان يک پرولتاريای انقلابی، يک مارکسيست، يک ماتريا ليست ديالکتيک، و در نتيجه بعنوان يک بی خدای تغيير ناپذير از اين جهان خواهم رفت. اعتقاد من به آينده ی کمونيستی انسانيت نه تنها سست نشده که امروز راسخ تر از هميشه و پابرجاتر از اعتقادات روزهای جوانی من است.هم اکنون «ناتاشا» بسوی پنجره که بسوی حياط گشوده می شود آمده و آن را بازتر کرده است تا هوای تازه آ زادانه تر در اتاقم بگردد. من رديف های سبز درخشان علف را در زير ديوار، و آسمان آبی صاف را در بالای آن، و آفتاب را گسترده در همه جا می بينم. زندگی زيباست. بگذاريد نسل های آينده آن را از ناپاکی، ستم و تجاوز پا ک کنند و از آن به تمامی لذت برند".

« يادش هميشه جاودان و پر رهرو است»

۱۹ سال از کشتار زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ گذشت!

۱۹ سال از کشتار زندانيان سياسي در تابستان ۶۷ مي گذرد و ما همچنان در انتظار روزي هستيم که کميته هاي حقيقت ياب و دادگاه هاي مردمي ضمن تحقيق و جمع آوري اطلاعات، با روشن ساختن تمام ابعاد اين جنايت ضد بشري، نسبت به مجازات آمران و عاملان آن اقدام کنند.

پس از پايان جنگ و پذيرش قطع نامه ي ۵۹۸ از سوي حکومت اسلامي، شکسته شدن اتوريته ي کاذب نظام، فرار سربازان از جبهه، بحران هاي اقتصادي و اجتماعي گسترده و پيش بيني گسترش جنبش هاي اجتماعي در سال هاي پس از جنگ، حکومت اسلامي که از موج جديد اعتراضات و اعتصابات مردمي در هراس بود، طي ماه هاي مرداد و شهريور ۶۷ به اعدام گسترده ي هزاران زنداني سياسي پرداخت.

اين زندانيان سياسي که شکنجه و زندان هاي طولاني مدت و همچنين روزهاي خفقان آور دهه ي ۶۰ را از سر گذرانده بودند، متشکل شده و زندان را به مدرسه ي مبارزه تبديل کرده بودند، تجربيات مبارزاتي ذيقيمت آنها را قادر مي ساخت که پس از آزادي از زندان با کمک به سازماندهي اعتراضات و اعتصابات مردمي به اپوزيسيون قدرتمندي براي حکومت اسلامي تبديل شوند. بيهوده نبود که کشتار آنان با سراسيمگي و عجله ي وصف ناشدني تحت مانور تبليغاتي حکم قتل سلمان رشدي و پذيرش قطعنامه ۵۹۸ ، به بهانه ي حمله ي «مجاهدين» به شهرهاي غربي کشور انجام گرفت. زندانيان در دادگاه هاي چند دقيقه اي تفتيش عقايد به جرم اعتقاداتشان به اعدام محکوم شدند. در ميان اعدام شدگان بسياري در حال گذراندن دوران محکوميت خود بودند؛ دوران محکوميت شمار زيادي از آنان به پايان رسيده بود و شماري از آزادشدگان دوباره فراخوانده شدند تا به جوخه هاي آتش سپرده شوند. ابعاد اين جنايت ضد بشري به دليل سانسور شديد خبري و گستردگي آن در سراسر کشور هنوز روشن نيست؛ اما آنچه که مسلم است به قتل رسيدن حداقل ۵۰۰۰ نفر زنداني سياسي در زندان هاي مختلف حکومت اسلامي است.

زندان، شکنجه و اعدام از ازل در جامعه بشري نبوده و نبايد تا ابد وجود داشته باشد. زندان، شکنجه و اعدام و به طور کلي پديده ي سرکوب را جز در پرتو مبارزه ي طبقاتي، به عنوان وسيله اي براي به شکست کشانيدن جنبش طبقات تحت سلطه نمي توان درک کرد. واضح است که جامعه در تمام لحظات در شرايط بحراني و انقلابي قرار ندارد، بنابراين حاکمين سرمايه براي حفظ مناسبات اسارات بارشان تمام تلاش خود را صرف خارج کردن بخش زيادي از فعالين سياسي طبقات محروم از عرصه ي مبارزه ي طبقاتي بالفعل و تغيير توازن قوا مي کنند. حکومت ها خوب مي دانند که جز با نيروي انسان هاي متشکلي که با عمل آگاهانه ي جمعي شان براي براندازي مناسبات سرمايه داري تلاش مي کنند، نمي توان جهاني آزاد ساخت. درست به همين دليل با زنداني و اعدام کردن افراد با تجربه و پرتحرک سازمان هاي سياسي مخالف، سعي در انهدام آن سازمانها و ساير تشکلهاي مردمي دارند. زندان و اعدام کردن مخالفين علاوه بر حذف فيزيکي آنان، با هدف ايجاد و گسترش هراس در جامعه و به خصوص در ميان طبقات تحت ستم دنبال مي شود. هدف در هم شکستن اعتماد به نفس توده هاست، همه بايد آن گونه که حاکمان مي خواهند بيانديشند و زندگي کنند.

کشتار زندانيان سياسي در تابستان ۶۷ اولين و آخرين کشتار دگرانديشان، کمونيست ها و نيروهاي مترقي در ايران و جهان نبوده است. طي قرن گذشته در بسياري نقاط دنيا و از آن جمله در کشورهاي آسيايي و آمريکاي لاتين، نظام جهاني سرمايه ديکتاتورها را تحت عناوين مختلف مامور کشتار کمونيست ها و دگرانديشان کرده است. در ايران کشتار هزاران انسان طي مدت کوتاهي در تابستان ۶۷، به دنبال حدود يک دهه سرکوب عنان گسيخته و برقراري حکومت نظامي- پليسي اسلامي و به خصوص کشتار خونين دهه ي ۶۰ روي داد. آزادي خواهان و فعالين جنبش کمونيستي، با به زندان افتادن و تحمل شکنجه هاي طاقت فرسا، و در نهايت با از دست دادن جانشان تاوان سرافرازي جنبشي را پس دادند که براي جهاني بهتر و انساني تر مبارزه مي کرد. از آن جا که زندان، شکنجه و اعدام يکي از ابزارهاي طبقات حاکم در مبارزه عليه طبقات فرو دست است، تا زماني که اردوي کارگران در برابر مناسبات سرمايه قد علم کرده است، تکرار چنين جناياتي در ايران يا هر گوشه اي از دنيا عجيب نخواهد بود. چنان که کشتار ۶۷ ، با قتل هاي زنجيره اي دنبال شد، و امروز هم حکومت اسلامي با اصرار براي ادامه ي بازداشت محمود صالحي که در وضعيت وخيم جسمي به سر مي برد هدفي جز گرفتن جان او را دنبال نمي کند. براي پايان دادن به اين جنايات ضد بشري بايد مجموع مناسبات سرمايه داري و ديکتاتوري حامي اين مناسبات را هدف قرار داد. اولين گام در جهت پايان دادن به جنايات ضد بشري چون کشتار زندانيان سياسي در تابستان سال ۶۷، لغو «مجازات اعدام» است. مجازات اعدام نشانه ي بيماري سازمان جامعه اي است که وسيله ي دفاعي اش جلاد است. جنبش طبقه ي کارگر به جاي انتقام جويي و ستايش جلاداني که با اعدام جنايتکاران راه را براي ظهور جانيان جديد باز مي کند به طور جدي براي تغيير سيستمي مبارزه مي کند که چنين جنايت هايي را به وجود مي آورد.

ياد جانباختگان راه آزادي و سوسياليسم بايد زنده نگاه داشته شود، پرونده ي کشتارهاي خونين دهه ي ۶۰ بايد گشوده باقي بماند؛ بايد گشوده بماند اما نه در نهادهاي جهاني حقوق بشري که بر حسب منافعشان نسبت به آن چه در ايران اتفاق افتاد سکوت کرده و مي کنند و به دليل سرشت ذاتي شان سرانجام خون قربانيان اعدام هاي تابستان ۶۷ را پاي ميز مذاکره معامله مي کنند؛ بايد ياد ازخودگذشتگي و دلاوري جانباختگان قتل و عام ۶۷ زنده بماند در قلب هاي ما، در مشت هاي گره کرده ي ما، در وجدان هاي آگاه مردم جهان و در همبستگي و مبارزه ي جهاني ما، تا آن روزي که در دنيايي آزاد به اين جنايات رسيدگي شود. در آن روز تک تک زندانيان سياسي و يا بازماندگان آنان مي توانند از لحاظ حقوقي و قانوني براي پيگيري مجرمين و جنايتکاراني که آنان را دستگير و شکنجه کرده، به زندان انداخته و بخش زيادي از آنان را به قتل رسانده اند، اقدام کنند.

اما حکومت سرمايه داري حاکم علاوه بر آسيب هاي بازگشت ناپذيري که به زندانيان سياسي، خانواده ها و بازماندگان آن ها وارد کرده است، مرتکب جنايت عليه بشريت نيز شده است. قتل سيستماتيک مخالفين سياسي طي دهه ي ۶۰ و به خصوص در سال ۶۷، کشتار جمعي و جنايت عليه بشريت محسوب مي شود و مشمول مرور زمان نمي شود، بنابراين حکومت اسلامي علاوه بر پاسخگويي در برابر تک تک قربانيان بايد پاسخگوي تاريخ و جامعه ي انساني هم باشد.

کشتار زندانيان سياسي در سال ۶۷ نمادي از جنايات ضد بشري حکومت اسلامي و نظام جهاني سرمايه است. «خاوران» سند افشاگر اين جنايات است؛ بنابراين تلاش براي زنده نگاه داشتن ياد جان باختگان راه آزادي و سوسياليسم در تابستان ۶۷ و حفظ سندي به نام «خاوران»، جزئي از مبارزه ي بي امان براي جهاني است که در آن اثري از اعدام، شکنجه و زندان نيست. «خاوران»، زمين مهرباني که هزاران تن از زيباترين فرزندان آفتاب و باد را در خود جاي داده ، نه خصم حکومت اسلامي که انکار اين حکومت است. بنابراين در شرايطي که مي خواهند سکوت را به ما تحميل کنند بايد از «خاوران» گفت و از کشتار ۶۷ نوشت. ستم واقعي را بايد با آگاه کردن مردم از آن، ستمگرانه تر سازيم، ننگ را بايد با افشاي آن ننگين تر کنيم. «خاوران» را مثل هر قلمرو ديگري از جامعه ي ايران بايد چون لکه ي ننگ اين جامعه نشان دهيم. بايد اين روابط واپسگرايانه را واداريم تا با ساز خود برقصند!

چپ کارگری دانشگاه های تهران

دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک

نشریه ی میلیتانت

هیئت تحریریه سایت سلام دموکرات

۷۳۸۶/۶/۹

مبارزات زنان کارگر: نمونه ی ليپ


در جريان اشغال کارخانه ليپ، زنان کارگر تجربياتی غنی کسب کردند. آن ها که اکثريت کارگران ساده را تشکيل می دادند، در تمامی وظايف مبارزاتی شرکت داشتند. در خاتمه ی مبارزه، هنگامی که کارخانه کار خود را از سر می گرفت و آخرين اخراجيان نيز به سر کار باز می گشتند، بخشی از اين زنان به بحث حول اين تجربه پرداختند. آن ها در اين گفت و گوها مسائلی را برجسته می کردند که به خصوص به مثابه زن با آن روبرو گشته بودند و سعی می کنند آن ها را به طور جمعی مورد تجزيه و تحليل قرار دهند.

در زير مختصری از اين گفت و گوها را که در کتابی به فرانسوی چاپ شده انتخاب کرده و با هم دنبال می کنيم. از خلال اين قطعات می بينيم که اين زنان چطور مسأله ی نابرابری در محيط کار، خانواده و فرهنگ حاکم را حس می کنند، سعی در درک آن دارند و گاه حتی خواست های مشخصی نيز برای جواب گويی به آن ها پيش می کشند.

زنان مشکل تر از مردان دست از کار می کشيدند، چرا؟

کارگران، چه مرد چه زن با تصميم به اعتصاب، دستمزد خود، يعنی تنها منبع معاش خانواده را برای شروع مبارزه ای که معمولاً سخت و طولانی ست به خطر می اندازند. برای اين کار، هر کارگری با انگيزه و آگاهی طبقاتی خود روبروست.

يکی از کارگران توضيح می دهد: "آغاز مبارزه برای من، نگرانی برای فردا بود: بدون پول خوراک بچه ها، بدون پول کرايه خانه و... بعد اين آگاهی در من پيدا شد که کارگر چيزی بيش از يک ماشين نيست، چيزی که بورژوازی و سرمايه ی بزرگ استثمار می کند و نيروی اش را به حداکثر ممکن به کار می کشد تا منفعت بيشتری عايدش کند و وقتی ديگر احتياجی به آن ندارد، او دور می اندازد. من از اين حقيقت منقلب شدم و به خود گفتم نبايد فرزندانمان نيز به همين سرنوشت دچار شوند، و اگر مبارزه ی ما تنها بذر کوچکی است، اما بذری است که بايد جوانه بزند..."

زنان ليکن اضافه بر آن، تحت فشارهای ديگری نيز قرار دارند رفتاری که بايد شناخت و سعی کرد جوابی بر آن يافت. در زير مشاهده ی خود کارگران زن را در اين باره می خوانيد، به دور از هر تعميمی دلايل روان شناسانه ای که ارائه می دهند، قابل تأمل است.

ماری کريستين: "در آغاز مبارزه، زنان سخت تر حاضر به دست کشيدن از کار و يا پائين آوردن سرعت کار بودند. فکر می کنم که آن ها اهميت بيشتری برای کاری که به آن ها واگذار شده قايل اند. آن ها موشکاف تر از مردان اند."

ژاکلين: "بله، اما بايد فهميد علت آن چيست؟ شايد هم از ترس رئيس باشد که می دانيم عليه ما در کمين است. شايد هم برای اين باشد که زن اميدوارست اين گونه مورد تأييد قرار گيرد، قابليت اش را در محيط کار اثبات کند و نشان دهد که قادر است چيزی جز زن خانه دار باشد."

ماری کريستين: "در بخش ساعت سازی مثلاً، بسياری از زنان جرأت نمی کردند دست از کار بکشند. به خصوص از ترس رئيس... به علاوه، زنان از اين که دست به کمر بزنند و کاری انجام ندهند، احساس گناه می کنند."

فاطمه: "بايد کار ِ توضيحی ِ زيادی برای از ميان بردن نفوذ رؤسا و نفوذ کلام آن ها که به زنان می گفتند: شما کارخانه را به ورشکستگی می کشانيد، انجام می داديم. بی وقفه بايد توضيح می داديم که 450 نفر اخراج خواهند گشت و تعدادی از آن ها از ميان کارگران ساده خواهند بود و لذا شما مستقيماً در معرض تهديد به بيکاری قرارداريد."

ماری کريستين: "اين واقعيت دارد که به اندازه ی کافی توضيح نداديم که اين کارگران ساده هستند که به همه کار می دهند و باعث گردش کارخانه می شوند، و نه آن طور که مديريت معمولاً تکرار می کند که رؤسا به کارگران کار می دهند. آن ها می خواهند اين طور القاء کنند که کارگران موجودات بیچاره ای هستند..."

نحوه ی شرکت زنان در مبارزه چگونه بود؟

در طی مبارزه ليپ، زنان شرکت وسيعی در ميتينگ ها، کميسيون ها وظايف غيرقانونی و غيره کردند. با اين وجود، عليرغم اين که نصف کارکنان، و 77% کارگران ساده زن بودند، تنها 6 نفر از 28 نماينده ی کارگران را تشکيل می دادند. آن ها با اين که با شرايط کاری مشکل تری دست به گريبان بودند، کمتر در تصميات مهم شرکت می کردند، کمتر صحبت را به دست می گرفتند و در مجموع از اعتماد به نفس کمتری برخوردار بودند. گويا مجموعه ای از چهارچوب های از پيش موجود، مرتباً نحوه ی شرکت اين کارگران را در مبارزه محدود می کرد... به گفت و گوی چند کارگر اعتصابی گوش فرا دهيم:

پولت: "من دوست دارم در مبارزه شرکت و سهمی ادا کنم، ولی نمی خواهم مسئوليت بپذيرم زيرا می ترسم از عهده اش برنيايم. اعتماد به نفس ندارم، کم رو هستم و زود کوتاه می آيم..."

ماری کريستين: "ولی تو خودت را دست کم می گيری، ماها همان قدر کفايت داريم که مردان! فقط گويا به ما اعتماد ندارند."

پولت: "درسته، وقتی پيشنهادی می دهيم به ما گوش نمی دهند... هميشه از يک زن انتظار بيشتری می رود، هيچ اشتباه کوچکی را به او نمی بخشند. مثل اين که سر بزنگاه انتظارش را می کشند... زن ها وقت آزاد کمتری نيز دارند. آن ها نگرانی خانه را هم دارند. من مثلاً، نمی توانم يک نماينده ی تمام عيار باشم. هيچ گاه وقت کافی برای انجام تمام وظايف را نخواهم داشت. يک زن نمی تواند همه ی کارهایی را که رهبران ((سنديکايی- کارگری)) ما می کنند، انجام دهد مگر به قيمت طلاق و از دست دادن خانواده."

مادلن: "خوب چرا مردها اين خطر را می توانند قبول کنند و ما نه؟"

آليس: "شايد زنان صبورتر باشند؟"

رن: "نه خير! ما اين گونه عادت کرده ايم. جامعه ما را اين طور بارآورده است.

آليس: " درسته. من که به شيوه ی قديمی ها زندگی می کردم، پنجاه سال طول کشيد تا به آگاهی دست يايم. قبلاً به خود می گفتم: "سياست کار مردهاست". و به علاوه وقت هم نداشتم. يک زن بيوه با چهار تا بچه، مشغوليات ديگری داشتم. اما حالا اين را خوب فهميده ام که اگر زن ها بخواهند به جايی برسند، بايد خود آستين ها را بالا بزنند."

فاطمه:" بايد مثل کارخانه کنتور عمل کرد. آن جا هم نصفی زن هستند، يک بخش سنديکايی با اکثريت مرد داشت. مردها به عمد خود را داوطلب نکردند تا زنان هم به ميزان 50% خود را داوطلب کنند. آن ها به تمام کارگاه ها سرزدند، زنان را بسيج کردند و به هدف خود نيز رسيدند. حالا، جلسات را با هم تدارک می بينند و ترتيبی می دهند که هر کسی امکان توضيح مسايل کارخانه را بيابد. و اگر اين ابراز نظر کمی با ترديد هم بيان شود مهم نيست، نمايندگان با تجربه تر اين زحمت را به خود می دهند و بيان تازه واردان را کامل می کنند. اين آموزش حين عمل ضروری است... به علاوه بايد زنان بتوانند برای صحبت از مسايل خاص زنان گردهم آيند. و بايد حتماً حتماً اين جزء ساعات کار باشد! جز اين نمی توانيم آن ها را جمع آوريم. بعد از کار، تمام وظايف خانگی و بچه داری در انتظار آن ها است. ولی فکر می کنم زياد هم نمی توانيم تند برويم. بسيج آهسته آهسته صورت می گيرد."

با دخالت، با مبارزه، حیطه ی آگاهی گسترش می يابد...

با شرکت در مبارزه، تحولی در زندگی زنان کارگر ايجاد گشت. از لاک خود خارج شدند و به آگاهی بيشتری نسبت به دوروبر خود، نسبت به دستگاه های دولتی (قضايی، پليس... ) دست يافتند، مسئوليت پذيرفتند و تغيير کردند، به تبليغ و سفر دست زدند و به خود و به نيروی جمع اعتماد بيشتری کسب کردند.

مونيک می گويد: "... در طی اين مبارزه در بزانسون، يا در گردهم آيی ها، به اشخاص جالب برخوردم، و با بعضی از آن ها دوست شدم. من اين تبادل نظرها را دوست داشتم، با دهقانان، کسبه ی کوچک، مهاجران و دانشجويان صحبت می کردم. تمام اين شناسايی ها به من کمک کرد تا دنيای دور و بر خود را بهتر بشناسم و از نو جوان شدم... هنگامی که نيروهای سرکوب پليس بزانسون را ترک کردند، پس از 6 ماه اشغال، بعد از تمام بدبختی هايی که با خود آورده بودند، چماق داری، شهادت دروغ در دادگاه که باعث محکوميت چند نفر به زندان شد، بعد از تمام اين داستان های غم انگيز، نمی توانستم جلوی اين فکر را بگيرم که آن ها اکنون برای آزار کارگران ديگری رهسپارند. و رفتن آن ها، لذا هيچ شوری در دل من برنمی انگيخت."

سوزی، کی از کارگران با سابقه ی اين کارخانه درباره ی تجربه ی خود می گويد: "... من يک مادر ازدواج نکرده هستم. معنی آن هم اين است که تا کنون همواره برای اين که در جامعه قبولم کنند، مجبور بوده ام به شدت بجنگم. دخترم را با شرافتمندی بزرگ کردم، هر چند ديگران همه به نظرم بدطينت می آمدند... من فکر می کردم که تنها مطرود جامعه هستم...

وقتی مبارزه ليپ آغاز گشت، بلافاصله به اين مبارزه پيوستم، و مشاهده کردم که از نظر کارفرما، کارگران نيز مطرود هستند، همان طور که من در زندگی بودم. وقتی کارخانه را در اشغال داشتيم، ديدن اين همه آدمی که برای تشويق و حمايت ما می آمدند، برای من باور کردنی نبود. ما حق داشتيم زيربار حرف زور نرويم!

قبل از آن، در لاک خود بودم، هر توهين و بددهنی را بی جواب می گذاشتم اما حالا تن نمی دادم، زندگی می کردم... دخترم را هم به حال خود می گذاشتم تا مسئوليت خود را بپذيرد. او نيز مبارزه ما را خيلی خوب درک می کرد...

می دانم که برای من ديگر اوضاع مثل سابق نخواهد بود. حالا می دانم که اگر بخواهيم به چيزی در زندگی دست يابيم، بايد مبارزه کنيم، به خصوص از گوشه ی عزلت بيرون آئيم. بايد در پی يافتن دوست باشيم، بحث کنيم، خودخواه نباشيم و به کسانی که مبارزه می کنند، به کارگران، به دهقانان و مهاجران کمک کنيم، و همراه کسانی باشيم که در رنج اند. چرا که دشمنان ما تنها نيستند..."

زنان در حين شرکت در اين مبارزه، نقش سنتی محول شده به جنس زن را زير سؤال می برند. گرچه ممکن است تجزيه و تحليل آنان در اين مورد و در باب راه حل ها کامل و جامع به نظر نرسند، ولی جنبه ی توصيفی و روان شناسانه غنی و جالبی عرضه می کنند.

تا آن جا که به زنان کارگر مربوط می شود، آن ها استقلال فردی خود را به نمايش گذاشتند، مثلاً فرانسوا تعريف می کند که: "وقتی حقوقم را به خانه می آوردم، شوهرم بسيار خوشحال می شد. بعداً وقتی مسأله ی دفاع از کارمان طرح شد، از او نپرسيدم؛ موافقی يا نه؟ هر چه برای مبارزه لازم تشخيص میدادم می کردم". با اين وجود آن ها به خوبی می دانند که خود نيز تا حد زيادی از چهارچوب ها و موقعيت های يک زن خانه دار متأثرند. آن ها در عين تعلق به دنيای کار، اين عرصه ی عمومی، به عرصه ی خصوصی، به خانواده نيز تعلق دارند. و لذا از طريق بحث در مورد زنان خانه دار، همسران کارگران مرد، در واقع موقعيت مشترک زنان در عرصه ی خصوصی را به نقد می کشند. و اين جا و آن جا به ضرورت آگاهی و تلاش خود زن، نهادهای جمعی پرورش اطفال و نقش و اقتدار ديگری برای زن در سطح جامعه اشاره می کنند...

آنی همسر يکی از مبارزان سنديکايی می گويد: "من می دانم که با اطوکشی و سروکله زدن با بچه ها پيشرفتی نخواهم کرد. با شارل هم ديگر عملآً به ندرت صحبت می کنم. بايد راحتش بگذارم تا به پرونده و يا به استراحتش برسد."

پاسکال: "اما خود همين رهبران بودند که اصرار به جلب حمايت مردم داشتند... در عمل آن ها در زندگی خصوصی خود، رفتاری محافظه کار داشتند: به خانه می رفتند و توضيحی درباره مسأله نمی دادند، اما برای پيشبُرد مبارزه از خانواده خود انتظار فداکاری زيادی داشتند..."

مادلن: "ولی آيا بعضی اوقات نوعی هم دستی از جانب خود زنان با نقشی که به آن ها واگذار شده وجود ندارد؟ آيا کوشش کافی به خرج می دهند و می گويند: من هم می خواهم در مبارزه شرکت کنم! به دنبال راه حلی باشيم؟"

رن: "بيست سال است که ما تحت چنين شرايطی هستيم، ما در خانواده بودن. نقشی را اجرا می کنيم که به ما داده اند، بايد در خانه بمانيم، می مانيم".

فاطمه: "ولی آيا واقعاً امکان انتخاب نداريم؟"

باسکال: "برای زنِ يک مبارز بسيار سخت است که به مبارزه بپيوندد: وی يک کارگراعتصابی نيست. وظايف خانگی به عهده دارد و اين وظايف چند برابرند زيرا شوهر کاملاً درگير مبارزه است. مضافاً بر اين، اگر اين زن بچه دار هم باشد، کاملاً از مسايل جدا می افتد".

مادلن: "اين کافی نيست که هم چنان هر کس برای خودش دنبال راه حل باشد. بايد برای راه حل های جمعی مبارزه کرد، برای شروع مثلاً برای مهدکودک و خانه ی کودک."

ماری کريستين: "من نمی فهمم اصلاً چرا مردها را هم عادت به انجام کارهای غيردوست داشتنی خانه نمی دهند؟ خوب ما اين کارها را می کنيم، تقصير خودمان هم هست، هيچ زحمتی برای خروج از اين وضع به خود نمی دهيم. بايد مجبورشان کنيم که به ما کمک کنند. بايد مبارزه کرد".

مونيک: "چرا کلمه ی کمک را به کار می بری؟ چرا واقعاً کارها را تقسيم نکنيم؟... بعضی از مردها همه ی عمر برای تمام مسايل خانه وابسته به زنانشان باقی می مانند. آن ها نه در خانه ی خود، بلکه در خانه ی زنشان زندگی می کنند، اين زنان به دنبال آن هستند که حداقل در خانه ی خود قدرت شان را حفظ کنند."

ژورژت: "برای اين که مورد شناسايی قرار گيرند. با اين رفتارست که برخی از زنان احساس می کنند وجود دارند".

رن: "اما آيا می توان اين نيمچه قدرت را هم زير سؤال برد قبل از آن که زنان موفق شوند قدرت ديگری مثلاً سرِ کار، در محيط زندگی، محله و... کسب کنند؟

تنظيم از : سيما پاشا