Thursday, September 6, 2007

یک تحلیل نادرست و چند پیشنهاد ناروشن به «چپ رادیکال»

ملاحظه ای به مقاله رفیق بهروز کریمی زاده (نشریه خاک شماره 25)

مانی روشن


TinyPic image

در مقاله «خطوط عمده حرکت چپ رادیکال در شرایط حال حاضر ایران» (نشریه خاک شماره 25 ازدیبهشت 1386)؛ رفیق بهروز کریمی زاده تحلیل می کند که در وضعیتی که "...خطر جنگ همچنان بر فراز جامعه ما سایه شوم خود را حفظ کرده است.." وظایف «چپ رادیکال» باید چنین باشد:" 1- "نفی و رد قطعی هر گونه دخالتگری (امپریالیستی)...2- تاکید بر جنبش از پائین..در جنبش های اجتماعی دانشجویان؛ زنان و پرستاران...(و اینکه) در این حرکت چپ رادیکال احتیاج دارد به سمت خطوط نظری خود حول دیدگاه های مارکس، انگلس و لنین (رود)..."

نخست در مورد "تحلیل" رفیق بهروز کریمی زاده از "خطر جنگ". موضع ایشان متاسفانه با واقعیت ها انطباق نداشته و تحت تاثیر "تحلیل" های هیجان زده برخی از سازمان های خرده بورژوا در خارج از کشور قرار گرفته است. رفیق بهروز کریمی زاده، بر اساس چه داده هایی به این نتیجه رسیده است که "....خطر جنگ همچنان بر فراز جامعه ما سایه شوم خود را حفظ کرده است"؟ به نظر من درست بر عکس نظر ایشان، ما در این دوره شاهد نه یک جنگ گرم (نظامی)، بلکه یک جنگ سرد (چانه زنی دولت احمدی نژاد با امپریالیسم) هستیم.

در مورد جنگ سرد

عوارض جنگ سرد را ما، همانند جنگ سرد میان شوروی و آمریکا در دوره پپیش؛ میان دول ایران و آمریکا مشاهده می کنیم. به قتل رساندن مهره ها طرفین بدون اعتراف به آن و توطئه و لطمه زنی به یکدیگراز جمله این عوارض است. این اقدامات از مشخصات جنگ سرد میان دولت ایران (متحدان حزب الله آن) و دولت آمریکا (متحد اصلی آن اسرائیل) است، که چند سالی است آغاز گشته است. برا ی نمونه اواسط دی ماه 1385 روزنامه های رسمی ایران اعلام کرد یکی از دانشمندان اصلی برنامه هسته ای ایران؛ اردشیر حسن پور؛ به طور مشکوکی "مسموم" شده است. این خبر توسط شبکه اطلاعاتی «استراتفور» و سپس «ساندی تایمز» لندن همان هفته به عنوان یک قتل عامدانه توسط «موساد» ماموران اطلاعاتی اسرائیل؛ طرح گشت (موساد دو دهه پیش عملیات مشابه ای را علیه دولت عراق انجام داده بود. در سال 1990 دانشمند کانادایی، «جرالد بوول» سازنده "سوپر توپ" صدام حسین که با هدف بمباران اسرائیل طراحی شده بود؛ توسط موساد کشته شد).

اما؛ بر خلاف نظریه رفیق بهروز کریمی زاده، علت اصلی جدل های هسته ای بین دولت احمدی نژاد و دول غربی ریشه در توطئه حمله توسط امپریالیسم به خاک ایران ندارد؛ بلکه مسئله ای است که دو دهه پیش آغاز شده است. جنگ 8 ساله با عراق و محاصره اقتصادی بیش از دو دهه، اقتصاد ایران را چنان دگرگون کرد که دولت خطر از دست دادن قدرت خود را چند سال پیش درک و روال جهت گیری به غرب را آغاز کرد.

البته قابل ذکر است که سرمايه داری جهانی از روز نخست سقوط نظام سرمايه داری «شاهنشاهی» در ايران و انقلاب بهمن 1357، در تدارک بازگشت اقتصاد ايران به نظامی مترادف با قوانين سرمايه داری جهانی بوده است. تحريم های اقتصادی، جنگ افروزی از طريق تحريک صدام حسين و در اختيار قرار دادن سلاح های سبک، سنگين و شیميايی در اختيار دولت وی برای مقابله با ايران، تقويت جناح های «معتدل»، «اصلاح طلب» در درون هيئت حاکم و غيره، همه دال بر سياست فوق بوده است. آنچه سرعت بازسازی يک سرمايه داری مدرن را همواره به تعويق می انداخت، نا هم آهنگی جناح «اقتدارگرا» با ديگر جناح بود. با تقويت سياسی اقتدارگرایان و یک پارچه شدن دولت، اين سد اساسی از سر راه کنار رفت. سرمايه داری جهانی برای انتقال سرمايه های خود به ايران و اعمال استثمار مضاعف بر کارگران، امنيت سرمايه و ضمانت اجرای قوانين بين المللی را طلب می کند. تدارک برای اين زمينه سازی ها و تسهيلات، از سال های پيش آغاز شده، و در اجلاس 27 خرداد1381 سران 15 کشور اتحاديه اروپا در لوکزامبورگ، رسميت يافت و دوره اول مذاکرات رسمی از دسامبر 2002 آغاز شد. تا به امروز بسیاری ازشرکت های اروپایی در ایران سرمایه گذاری کرده اند.

از سوی دیگر، پس از تجربه فاجعه آمیز در عراق تناسب قوا به ضرر غرب تغییر کرده است و یک حمله نظامی توسط آمریکا و متحدانش نمی تواند در دستور کار قرار گیرد. دولت آمریکا برای مدت طولانی مجبور است در عراق باقی بماند و باندازه کافی توان یک حمله نظامی به ایران را ندارد. اعزام بیش از 20 هزار قوای آمریکایی به عراق هیچ مسئله ای را حل نخواهد کرد. ضمن اینکه اعضای مجلس نمايندگان آمريکا بر ضد تصميم جورج بوش، برای اعزام نيروی بيشتر به عراق رای داده اند. در قطعنامه غيرالزام آوری که اعضای اين مجلس تصويب کردند، آمده است استراتژی تازه جورج بوش برای عراق دارای ايراد جدی است و باعث بروز خشونت بيشتر در منطقه خاورميانه شده است. اين طرح با 246 رای موافق در مقابل 182 رای مخالف تصويب شد و هفده تن از اعضای حزب جمهوريخواه جورج بوش نيز از آن حمايت کردند. اضافه بر آن؛ حمایت مردم آمریکا از جورج بوش در اشغال عراق به شدت کاهش یافته است (بی بی سی 28 بهمن 1385).

در واقع می توان اذعان داشت که در سطح جهانی تناسب قوا به ضرر امپریالیسم آمریکا تغییر کرده است. اقدامات ضد امپریالیستی در آمریکای لاتین: پیروزی چاوز در ونزوئلا و اوو مورالس در بولیوی، اورتیگا در نیکاراگوئه و رافائل کورئا در اکوادور و غیره همه نشانگر به بن بست رسیدن سیاست های دولت بوش برای "حل مشکلات جهان" و استقرار به اصطلاح "دموکراسی" است.

بر خلاف برخی از نیروهای اپوزیسیون، که حمله نظامی آمریکا را واقعی دانسته (و برخی دیگر فرجی در راستای رهایی از شّر دولت کنونی می دانند)، این اقدام بنا بر وضعیت کنونی غیر محتمل است. اما حتی در صورت بروز چنین اتفاقی، کارگران و زحمتکشان ایران بهیجوجه از حمله نظامی غرب به ایران نفعی نخواهند برد. امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم آمریکا هیچگاه برای به ارمغان آوردن «آزادی و دموکراسی» به کشورهای جهان حمله نکرده است. اشغال عراق تجربه بسیار خوبی از سیاست های"انسان دوستانه"! دولت بوش در منطقه است. وضعیت مردم زحمتکش عراق روز به روز رو به وخامت گرویده است. در صورت بروز چنین اتفاقی، کارگران ایران به ساختن یک جبهه سوم در مقابل دولت سرمایه داری ایران از یکسو و امپریالیزم از سوی دیگر مبادرت می کنند. برای کارگران ایران مبارزات ضد سرمایه داری از مبارزات ضد امپریالیستی جدا نیست. دولت سرمایه داری ایران بخشی از نظام سرمایه داری جهانی است که با وجود جنگ های زرگری و بی ارتباط با منافع کارگران میان آنان، نهایتاً با یکدیگر سازش خواهند کرد.

اغراق آمیز جلوه دادن خطر جنگ مانند نوشتن اینکه: "...خطر جنگ همچنان بر فراز جامعه ما سایه شوم خود را حفظ کرده است.." بدیهی است که متکی بر یک تحلیل نادرست از وضعیت کنونی است. منطق چنین موضعی نیز اینست که به جایی سازماندهی کارگران و دانشجویان با هدف مبارزه قاطع با سرمایه داری و ایجاد تشکیلات سراسری مستقل کارگری و ایجاد حزب طبقه کارگر؛ توجه را به حمله نظامی و به مخاطره افتادن «شیرازه مدنیت»! جلب می کند، و یک سری وظایف بی ارتباط و کلی را برای چپ رادیکال ترسیم می کند. این کلی گویی ها را رفیق بهروز کریمی زاده در مقاله خود دامن زده است.

در مورد وظایف چپ رادیکال

رهنمود رفیق بهروز کریمی زاده به «چپ رادیکال» اینست که:

"1- نفی و رد قطعی هر گونه دخالتگری (امپریالیستی).." دخالتگری که هنوز معلوم نیست کی و چه زمانی صورت می گیرد؟ تمام شواهد نشان می دهد که سازماندهی به محور این موضع یک کار بی ارتباط به وضعیت ما در ایران و در سطح جهانی است. جاروجنجال بی ربط در این مورد مبارزات کارگری و دانشجویی را از مسیر اصلی منحرف می کند.

2- تاکید "بر جنبش از پائین..در جنبش های اجتماعی دانشجویان؛ زنان و پرستاران...". این رهنمود هم آنقدر کلی است که گفتن آن نشاندهنده بی برنامگی رفیق بهروز کریمی زاده است. زیرا، اولا مگر کسی در امر دخالتگری در جنبش های از پائین تردیدی دارد؟ مگر دانشجویان و کارگران و زنان همه این اقدامات را بدون توصیه رفیق بهروز کریمی زاده تا کنون انجام نداده اند؟ چه قشر اجتماعی و در چه زمانی وارد سازش از بالا با دولت سرمایه داری شده است که رفیق بهروز کریمی زاده این توصیه را به عنوان یک وظیفه اصلی معرفی می کند؟ کارگران سندیکای شرکت واحد؛ فعالان کارگری اول ماه مه (از 3 سال پیش تا کنون)؛ زنان و معلمان و دانشجویان مگر غیر از این کرده اند؟ اگر پاسخ مثبت است پرسیدنی است که پس چرا رفیق بهروز کریمی زاده چنین مطالبه ای را در وضعیت کنونی به عنوان یک مطالبه محوری برای «چپ رادیکال» طرح می کند؟

3- (و اینکه) "در این حرکت چپ رادیکال احتیاج دارد به سمت خطوط نظری خود حول دیدگاه های مارکس، انگلس و لنین (رود)..." این چه پیشنهاد کنکرتی است؟ چپ باید با نظریات مارکس انگلس و لنین خود را آشنا کند؟ مگر قرار بود چپ رادیکال خود را با چه نظریاتی آشنا کند؟ آدم اسمیت و ریکاردو؟ این چه مسئله مهمی است که رفیق بهروز کریمی زاده به عنوان یک مسئله مرکزی به آن استناد می کند؟ این نظر یکی از مسایل بدیهی است که خط سیاسی و چشم انداز ما را نمی تواند ترسیم کند.

تمام نکات یاد شده از بدیهیاتی است که هر چپ رادیکالی آنها را بدون یادآوری و دستورالعمل تشکیلاتی و از بالا توسط روشنفکران؛ اجرا می کند ونویسند این مقاله نیز با تمام آنها موافق است. اما مسئله بر سر کلی گویی ها (و به ویژه در وضعیت کنونی) نیست. مسئله بر سر یافتن حلقه رابط بین سازماندهی کنونی و سازماندهی آتی است. این حلقه رابط در بحث و رهنمود های رفیق بهروز کریمی زاده غایب است. زیرا ایشان اصولا چشم انداز روشنی برای سازماندهی در نظر ندارد. سخنان رفیق بهروز کریمی زاده مرا به یاد دستور العمل های بوروکرات های احزاب سنتی می اندازد که از آنجا که حزب و تشکیلات خود را از پیش ساخته اند؛ دیگر نیازی برای سازماندهی خود قشرهای پیشرو نمی بینند و آنها را به دنبال نخود سیاه می فرستند!

اما آن حلقه رابط چیست؟

مسئله محوری «چپ رادیکال» (یا پیشروان عملی و نظری جنبش دانشجویی) اینست که بر افتراق و پراکندگی کنونی فائق آمده و خود و جنبش دانشجویی را از بحران کنونی خلاص کنند. بنابراین محوری ترین اقدام چپ رادیکال ایجاد یک قطب سوسیالیستی به دور یک نشریه واحد است. ایجاد اتحاد عمل های سراسری ضد سرمایه داری همراه با متحدان مان (کارگران و ملیت های تحت ستم) و تبادل نظر با هم در مورد همان پایه های تئوریکی که مارکس و انگلس و لنین از آن سخن به میان آورده اند؛ تنها راه و تنها محور عملی چپ رادیکال است. هر چه عده ای مانند رفیق بهروز کریمی زاده به انتشار نشریات خاص روشنفکرانه و بی ارتباط اصرار کرده و آنرا به جای نشریه جنبش دانشجویی معرفی کنند و هر چه دستورالعمل های بوروکراتیک صادر گردد؛ افتراق و پراکندگی شدت می یابد و مبارزه واحد علیه سرمایه داری به تعویق می افتد.

اما یکی دیگر از حلقه های رابط، تشکیل یک حزب پیشتاز انقلابی است. حزبی که امروز در درون ما وجود ندارد. مبارزه سیاسی و تبادل نظر در راستای افشای احزاب سنتی بی ارتباط، و تاسیس یک حزب سراسری انقلابی؛ امروز به عنوان استراتژی چپ رادیکال است. افرادی که بدون تبادل نظر با پیشروان کارگری و دانشجویی به صورت غیر اصولی و آنهم در خارج کشور احزاب «خود- ساخته» تاسیس کرده و در میان جوانان مشغول سربازگیری برای "لیدرها"ی خارج کشور نشین هستنید؛ خودشان به عامل بازدارنده در راستای حل مشکلات چپ رادیکال مبدل می گردند.

23 اردیبهشت 1386

No comments: