Friday, September 7, 2007

چرا نباید خود را «مارکسیست- لنینیست» بنامیم؟

امید دادآر

ما باید بخاطر آوریم که واژه ی «مارکسیزم- لنینیزم» بعد از مرگ «لنین» رهبر انقلاب کبیر اکتبر، برای نخستین بار در سخنرانی «زینوویوف» در پنجمین کنگره بین الملل کمونیستی ( در سال ۱۹۲۴) طرح شد.

«مارکسیزم- لنینیزم» نه با ایده ها و نظرات مارکس همخوانی دارد و نه با آرا وعقاید لنین؛ بلکه این ایدئولوژی، دشمن سرسخت نظرات و تفکرات مارکس و لنین است.

طرح این واژه در کمینترن در حقیقت تحمیق نگرش روسی مارکسیستی به سایر کمونیستها در سراسر جهان بود؛ سیطره ی تام کرملین بر اکثریت قریب به اتفاق احزاب کمونیستی جهان سبب نابودی مبارزات یک نسل از انقلابیون و جا نشینی بوروکراسی کریه استالینی شد.

« مارکسیزم- لنینیزم» تئوری سیاسی و رسمی شوروی سابق بود که علاوه بر کشورهای بلوک شرق به احزاب کمونیست سایر کشورها نیز تحمیل می شد. پیدایش و تکامل واژه ی « مارکسیزم- لنینیزم» را می توان به دو دوره ی عمده تقسیم نمود:

۱) خلق این واژه توسط زینوویوف و توسعه عملی آن توسط استالینیزم حاکم بر کرملین (در بین سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۵۳).

۲) بازنگری این اندیشه توسط خروشچف که از سا ل ۱۹۵۶ تا ۱۹۹۱ ادامه داشت.

«استالین» در نوشته ایی بعنوان « بنیاد لنینیزم» درباره ی این واژه چنین نوشت:

"لنینیزم، مارکسیزم در عصر امپریالیزم و انقلاب پرولتاریاست.برای اینکه دقیق تر گفته شود، لنینیزم تئوری و تاکتیک دیکتاتوری پرولتاریا در شکل خاص کلمه است". «استالین» توضیح داد که لنینیزم، همان بلشویزم است که نخستین بار در سال ۱۹۰۳ پدید آمد.

«استالین» تاکید نمود که بنیاد تئوری «مارکسیزم- لنینیزم» که یک انقلاب سوسیالیستی است فقط می تواند بوسیله ی یک حزب کمونیست که رهبری و سازماندهی مردم را بر عهده دارد صورت پذیرد. بعد از پیروزی انقلاب، حزب باید به عنوان نماینده منتخب طبقه کارگر حکومت کند. این اندیشه ی اقتدارگرا، با «جانشین گرائی» یک مشت بوروکرات نوکیسه، عملا نقش شوراها کارگری را نادیده گرفت.

«مارکسیست- لنینیستها» (استالینیستها) به طور آشکار به تحریف اندیشه های لنین پرداختند. بطور مثال در حالی که لنین تحقق سوسیالیزم را همیشه در یک مقیاس و عرصه جهانی در نظر می گرفت، آنها با حمایت از اندیشه های استالین مبنی بر « سوسیا لیزم در یک کشور» عملا به یک ناسیونالیزم کور تنزل یافتند.

«استالین» سعی داشت به سایر احزاب کمونیست جهان، «مارکسیزم-لنینیزم»را بعنوان یک پلاتفرم انترناسیونالیستی که کارایی انطباق عملی در سایر جوامع را دارد، تحمیل کند. او مدعی بود که اندیشه های لنین از آنجائی که سبب پیروزی انقلاب اکتبر روسیه شوروی شده می تواند بعنوان یک تئوری رهایبخش بدون هیچ تغییری برای سایر کشورها نیز بکار رود، این مساله سبب شد که بسیاری از مارکسیست – لنینیستهای مقلد کرملین، سیاستهای فوق العاده ایده الیستی را اتخاذ کنند: این سیاستهای کور موجب پسرفت و شکست جنبش کارگری در بسیاری از کشورهای جهان شد.

«استالین» بخش وسیعی از امکانات شوروی را در یک جنگ نابرابر با مخالفانش، صرف توسعه و تکامل ایدئولوژی « مارکسیزم- لنینیزم» نمود. او از آنجائی که تروتسکی را اصلی ترین دشمن دیوان سالاری کرملین می دانست، اندیشه های او را ضد لنینیزم شمرده و از هر طریقی به ترور شخصیت و ترور فیزیکی تروتسکیستها پرداخت. این در حالی بود که تروتسکی « مارکسیزم- لنینیزم» تکامل یافته بوسیله ی استا لین را خیانت به انقلاب و طبقه ی کارگر شوروی و سایر کشورهای جهان قلمداد می کرد.

خروشچف «مارکسیزم– لنینیزم» را به این شکل تکامل داد که جنگ بین طبقه کارگر و سرمایه دار بیشتر از این ضرورت ندارد. تئوری جانشین خروشچف، ایده ی «همزیستی مسالمت آمیز» بود. خروشچف تاکید نمود که دیکتاتوری « مارکسیزم- لنینیزم» بوسیله ی تئوری پراکسیس تکامل یافته و خود را در ایده ی « دولت برای همه مردم» متجلی می نماید. این تئوری بطور مشخص بر ضد نظرات مارکس، انگلس و لنین بود چراکه همانطور که این متفکران سوسیالیست معتقد بودند، دولت به مثابه ی دستگاه سرکوب همیشه در جهت منافع طبقه حاکم عمل می کند و تا زمانیکه طبقات وجود دارند مبارزه ی طبقاتی در جریان است؛ دولت زمانی اضمحلال می باید که طبقه ای وجود نداشته باشد.

منادیان «مارکسیزم– لنینیزم» وطنی نیز از هر گروه یا حزبی که بودند عملا از آبشخور ادبیات کرملین تغذیه می کردند؛ برای مثال اکثر احزاب و سازمانهای مارکسیست-لنینیست با دنباله روی از تئوری استالینی انقلاب دموکراتیک ( دو مرحله ایی) در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، اتحاد با بخش های از بورژوازی را در دستور کار قرار داده و عملا وارد همکاری با حکومت اسلامی شدند. حاکمان سرمایه داری –آخوندی نیز بعد از تثبیت قدرتشان، به تار ومار متحدان دیروز خود پرداختند.

«مارکسیزم– لنینیزم» بعنوان ایدئولوژی حاکم بر بخش وسیعی از سازمانها و احزاب چپ ایرانی، عملا هر گونه آزاداندیشی و دگر اندیشی درون گروهی را کفر محض محسوب می کرد. و در همین راستا، منادیان «مارکسیزم– لنینیزم» برای ساکت کردن افراد عاصی از ترور شخصیت و ترور فیزیکی استفاده میکردند.

پیروان مارکسیست– لنینیستهای ایرانی در عرصه تشکیلاتی، بر این اعتقاد بودند که عامل اصلی نبود دموکراسی ی درون تشکیلات حکومتهای استبدادی وقت بوده اند؛ بر همین اساس آنها معتقد به اشکال ویژه ایی از تشکیلات و سازمانها جهت مقابله و مبارزه با حکومت استبدادی شدند؛ تشکیلاتی منضبط و با دیسیپلین آهنین که باید بی چون و چرا به اجرای فرامین نهادهای رهبری بپردازند.

در اینکه حکومتهای استبدادی به سرکوب فعالین سیاسی ( بخصوص کمونیستها) می پردازند تردیدی نیست ولی صرفا این حقیقت نمی تواند دلیلی شود برای توجیه عدم وجود دمکراسی درون تشکیلاتی؛ چراکه بوروکراتها از این شرایط بیشترین امتیاز را به نفع خودشان کسب کرده و با مانع تراشی بر سر روند توده ایی شدن، تشکیلات پیشرو را به فرقه گرایی و انحطاط می رسانند.

مبارزین کمونیست باید از تاریخ مبارزات جنبش کمونیستی ایران درس بگیرند و با اقتدارگرایی در هر سطحی به مبارزه بی وقفه بپردازند. در سیاه ترین دوره های استبدادی باید منادی دموکراسی بود. این دموکراسی باید ابتدا از خود ما ، مبارزه ی ما و یا تشکیلات سیاسی مان آغاز شود. متاسفانه نسخه هایی که احزاب و گروههای مارکسیست– لنینیست برای جنبش کارگری و کمونیستی ایران پیچیدند به فاجعه انجامید.لذا شکل نوینی از مبارزه که از بستر مبارزه طبقاتی شکل گرفته در دستور کار مبارزان خستگی ناپذیر کمونیست و کارگران پیشرو قرار گرفته است.

امروز دیگر ایدئولوژی «مارکسیزم– لنینیزم» مرده ! اما ما کمونیستها هنوز مشتاقانه برای سوسیالیزم و دموکراسی می رزمیم.



No comments: