Friday, September 7, 2007

مبارزات زنان کارگر: نمونه ی ليپ


در جريان اشغال کارخانه ليپ، زنان کارگر تجربياتی غنی کسب کردند. آن ها که اکثريت کارگران ساده را تشکيل می دادند، در تمامی وظايف مبارزاتی شرکت داشتند. در خاتمه ی مبارزه، هنگامی که کارخانه کار خود را از سر می گرفت و آخرين اخراجيان نيز به سر کار باز می گشتند، بخشی از اين زنان به بحث حول اين تجربه پرداختند. آن ها در اين گفت و گوها مسائلی را برجسته می کردند که به خصوص به مثابه زن با آن روبرو گشته بودند و سعی می کنند آن ها را به طور جمعی مورد تجزيه و تحليل قرار دهند.

در زير مختصری از اين گفت و گوها را که در کتابی به فرانسوی چاپ شده انتخاب کرده و با هم دنبال می کنيم. از خلال اين قطعات می بينيم که اين زنان چطور مسأله ی نابرابری در محيط کار، خانواده و فرهنگ حاکم را حس می کنند، سعی در درک آن دارند و گاه حتی خواست های مشخصی نيز برای جواب گويی به آن ها پيش می کشند.

زنان مشکل تر از مردان دست از کار می کشيدند، چرا؟

کارگران، چه مرد چه زن با تصميم به اعتصاب، دستمزد خود، يعنی تنها منبع معاش خانواده را برای شروع مبارزه ای که معمولاً سخت و طولانی ست به خطر می اندازند. برای اين کار، هر کارگری با انگيزه و آگاهی طبقاتی خود روبروست.

يکی از کارگران توضيح می دهد: "آغاز مبارزه برای من، نگرانی برای فردا بود: بدون پول خوراک بچه ها، بدون پول کرايه خانه و... بعد اين آگاهی در من پيدا شد که کارگر چيزی بيش از يک ماشين نيست، چيزی که بورژوازی و سرمايه ی بزرگ استثمار می کند و نيروی اش را به حداکثر ممکن به کار می کشد تا منفعت بيشتری عايدش کند و وقتی ديگر احتياجی به آن ندارد، او دور می اندازد. من از اين حقيقت منقلب شدم و به خود گفتم نبايد فرزندانمان نيز به همين سرنوشت دچار شوند، و اگر مبارزه ی ما تنها بذر کوچکی است، اما بذری است که بايد جوانه بزند..."

زنان ليکن اضافه بر آن، تحت فشارهای ديگری نيز قرار دارند رفتاری که بايد شناخت و سعی کرد جوابی بر آن يافت. در زير مشاهده ی خود کارگران زن را در اين باره می خوانيد، به دور از هر تعميمی دلايل روان شناسانه ای که ارائه می دهند، قابل تأمل است.

ماری کريستين: "در آغاز مبارزه، زنان سخت تر حاضر به دست کشيدن از کار و يا پائين آوردن سرعت کار بودند. فکر می کنم که آن ها اهميت بيشتری برای کاری که به آن ها واگذار شده قايل اند. آن ها موشکاف تر از مردان اند."

ژاکلين: "بله، اما بايد فهميد علت آن چيست؟ شايد هم از ترس رئيس باشد که می دانيم عليه ما در کمين است. شايد هم برای اين باشد که زن اميدوارست اين گونه مورد تأييد قرار گيرد، قابليت اش را در محيط کار اثبات کند و نشان دهد که قادر است چيزی جز زن خانه دار باشد."

ماری کريستين: "در بخش ساعت سازی مثلاً، بسياری از زنان جرأت نمی کردند دست از کار بکشند. به خصوص از ترس رئيس... به علاوه، زنان از اين که دست به کمر بزنند و کاری انجام ندهند، احساس گناه می کنند."

فاطمه: "بايد کار ِ توضيحی ِ زيادی برای از ميان بردن نفوذ رؤسا و نفوذ کلام آن ها که به زنان می گفتند: شما کارخانه را به ورشکستگی می کشانيد، انجام می داديم. بی وقفه بايد توضيح می داديم که 450 نفر اخراج خواهند گشت و تعدادی از آن ها از ميان کارگران ساده خواهند بود و لذا شما مستقيماً در معرض تهديد به بيکاری قرارداريد."

ماری کريستين: "اين واقعيت دارد که به اندازه ی کافی توضيح نداديم که اين کارگران ساده هستند که به همه کار می دهند و باعث گردش کارخانه می شوند، و نه آن طور که مديريت معمولاً تکرار می کند که رؤسا به کارگران کار می دهند. آن ها می خواهند اين طور القاء کنند که کارگران موجودات بیچاره ای هستند..."

نحوه ی شرکت زنان در مبارزه چگونه بود؟

در طی مبارزه ليپ، زنان شرکت وسيعی در ميتينگ ها، کميسيون ها وظايف غيرقانونی و غيره کردند. با اين وجود، عليرغم اين که نصف کارکنان، و 77% کارگران ساده زن بودند، تنها 6 نفر از 28 نماينده ی کارگران را تشکيل می دادند. آن ها با اين که با شرايط کاری مشکل تری دست به گريبان بودند، کمتر در تصميات مهم شرکت می کردند، کمتر صحبت را به دست می گرفتند و در مجموع از اعتماد به نفس کمتری برخوردار بودند. گويا مجموعه ای از چهارچوب های از پيش موجود، مرتباً نحوه ی شرکت اين کارگران را در مبارزه محدود می کرد... به گفت و گوی چند کارگر اعتصابی گوش فرا دهيم:

پولت: "من دوست دارم در مبارزه شرکت و سهمی ادا کنم، ولی نمی خواهم مسئوليت بپذيرم زيرا می ترسم از عهده اش برنيايم. اعتماد به نفس ندارم، کم رو هستم و زود کوتاه می آيم..."

ماری کريستين: "ولی تو خودت را دست کم می گيری، ماها همان قدر کفايت داريم که مردان! فقط گويا به ما اعتماد ندارند."

پولت: "درسته، وقتی پيشنهادی می دهيم به ما گوش نمی دهند... هميشه از يک زن انتظار بيشتری می رود، هيچ اشتباه کوچکی را به او نمی بخشند. مثل اين که سر بزنگاه انتظارش را می کشند... زن ها وقت آزاد کمتری نيز دارند. آن ها نگرانی خانه را هم دارند. من مثلاً، نمی توانم يک نماينده ی تمام عيار باشم. هيچ گاه وقت کافی برای انجام تمام وظايف را نخواهم داشت. يک زن نمی تواند همه ی کارهایی را که رهبران ((سنديکايی- کارگری)) ما می کنند، انجام دهد مگر به قيمت طلاق و از دست دادن خانواده."

مادلن: "خوب چرا مردها اين خطر را می توانند قبول کنند و ما نه؟"

آليس: "شايد زنان صبورتر باشند؟"

رن: "نه خير! ما اين گونه عادت کرده ايم. جامعه ما را اين طور بارآورده است.

آليس: " درسته. من که به شيوه ی قديمی ها زندگی می کردم، پنجاه سال طول کشيد تا به آگاهی دست يايم. قبلاً به خود می گفتم: "سياست کار مردهاست". و به علاوه وقت هم نداشتم. يک زن بيوه با چهار تا بچه، مشغوليات ديگری داشتم. اما حالا اين را خوب فهميده ام که اگر زن ها بخواهند به جايی برسند، بايد خود آستين ها را بالا بزنند."

فاطمه:" بايد مثل کارخانه کنتور عمل کرد. آن جا هم نصفی زن هستند، يک بخش سنديکايی با اکثريت مرد داشت. مردها به عمد خود را داوطلب نکردند تا زنان هم به ميزان 50% خود را داوطلب کنند. آن ها به تمام کارگاه ها سرزدند، زنان را بسيج کردند و به هدف خود نيز رسيدند. حالا، جلسات را با هم تدارک می بينند و ترتيبی می دهند که هر کسی امکان توضيح مسايل کارخانه را بيابد. و اگر اين ابراز نظر کمی با ترديد هم بيان شود مهم نيست، نمايندگان با تجربه تر اين زحمت را به خود می دهند و بيان تازه واردان را کامل می کنند. اين آموزش حين عمل ضروری است... به علاوه بايد زنان بتوانند برای صحبت از مسايل خاص زنان گردهم آيند. و بايد حتماً حتماً اين جزء ساعات کار باشد! جز اين نمی توانيم آن ها را جمع آوريم. بعد از کار، تمام وظايف خانگی و بچه داری در انتظار آن ها است. ولی فکر می کنم زياد هم نمی توانيم تند برويم. بسيج آهسته آهسته صورت می گيرد."

با دخالت، با مبارزه، حیطه ی آگاهی گسترش می يابد...

با شرکت در مبارزه، تحولی در زندگی زنان کارگر ايجاد گشت. از لاک خود خارج شدند و به آگاهی بيشتری نسبت به دوروبر خود، نسبت به دستگاه های دولتی (قضايی، پليس... ) دست يافتند، مسئوليت پذيرفتند و تغيير کردند، به تبليغ و سفر دست زدند و به خود و به نيروی جمع اعتماد بيشتری کسب کردند.

مونيک می گويد: "... در طی اين مبارزه در بزانسون، يا در گردهم آيی ها، به اشخاص جالب برخوردم، و با بعضی از آن ها دوست شدم. من اين تبادل نظرها را دوست داشتم، با دهقانان، کسبه ی کوچک، مهاجران و دانشجويان صحبت می کردم. تمام اين شناسايی ها به من کمک کرد تا دنيای دور و بر خود را بهتر بشناسم و از نو جوان شدم... هنگامی که نيروهای سرکوب پليس بزانسون را ترک کردند، پس از 6 ماه اشغال، بعد از تمام بدبختی هايی که با خود آورده بودند، چماق داری، شهادت دروغ در دادگاه که باعث محکوميت چند نفر به زندان شد، بعد از تمام اين داستان های غم انگيز، نمی توانستم جلوی اين فکر را بگيرم که آن ها اکنون برای آزار کارگران ديگری رهسپارند. و رفتن آن ها، لذا هيچ شوری در دل من برنمی انگيخت."

سوزی، کی از کارگران با سابقه ی اين کارخانه درباره ی تجربه ی خود می گويد: "... من يک مادر ازدواج نکرده هستم. معنی آن هم اين است که تا کنون همواره برای اين که در جامعه قبولم کنند، مجبور بوده ام به شدت بجنگم. دخترم را با شرافتمندی بزرگ کردم، هر چند ديگران همه به نظرم بدطينت می آمدند... من فکر می کردم که تنها مطرود جامعه هستم...

وقتی مبارزه ليپ آغاز گشت، بلافاصله به اين مبارزه پيوستم، و مشاهده کردم که از نظر کارفرما، کارگران نيز مطرود هستند، همان طور که من در زندگی بودم. وقتی کارخانه را در اشغال داشتيم، ديدن اين همه آدمی که برای تشويق و حمايت ما می آمدند، برای من باور کردنی نبود. ما حق داشتيم زيربار حرف زور نرويم!

قبل از آن، در لاک خود بودم، هر توهين و بددهنی را بی جواب می گذاشتم اما حالا تن نمی دادم، زندگی می کردم... دخترم را هم به حال خود می گذاشتم تا مسئوليت خود را بپذيرد. او نيز مبارزه ما را خيلی خوب درک می کرد...

می دانم که برای من ديگر اوضاع مثل سابق نخواهد بود. حالا می دانم که اگر بخواهيم به چيزی در زندگی دست يابيم، بايد مبارزه کنيم، به خصوص از گوشه ی عزلت بيرون آئيم. بايد در پی يافتن دوست باشيم، بحث کنيم، خودخواه نباشيم و به کسانی که مبارزه می کنند، به کارگران، به دهقانان و مهاجران کمک کنيم، و همراه کسانی باشيم که در رنج اند. چرا که دشمنان ما تنها نيستند..."

زنان در حين شرکت در اين مبارزه، نقش سنتی محول شده به جنس زن را زير سؤال می برند. گرچه ممکن است تجزيه و تحليل آنان در اين مورد و در باب راه حل ها کامل و جامع به نظر نرسند، ولی جنبه ی توصيفی و روان شناسانه غنی و جالبی عرضه می کنند.

تا آن جا که به زنان کارگر مربوط می شود، آن ها استقلال فردی خود را به نمايش گذاشتند، مثلاً فرانسوا تعريف می کند که: "وقتی حقوقم را به خانه می آوردم، شوهرم بسيار خوشحال می شد. بعداً وقتی مسأله ی دفاع از کارمان طرح شد، از او نپرسيدم؛ موافقی يا نه؟ هر چه برای مبارزه لازم تشخيص میدادم می کردم". با اين وجود آن ها به خوبی می دانند که خود نيز تا حد زيادی از چهارچوب ها و موقعيت های يک زن خانه دار متأثرند. آن ها در عين تعلق به دنيای کار، اين عرصه ی عمومی، به عرصه ی خصوصی، به خانواده نيز تعلق دارند. و لذا از طريق بحث در مورد زنان خانه دار، همسران کارگران مرد، در واقع موقعيت مشترک زنان در عرصه ی خصوصی را به نقد می کشند. و اين جا و آن جا به ضرورت آگاهی و تلاش خود زن، نهادهای جمعی پرورش اطفال و نقش و اقتدار ديگری برای زن در سطح جامعه اشاره می کنند...

آنی همسر يکی از مبارزان سنديکايی می گويد: "من می دانم که با اطوکشی و سروکله زدن با بچه ها پيشرفتی نخواهم کرد. با شارل هم ديگر عملآً به ندرت صحبت می کنم. بايد راحتش بگذارم تا به پرونده و يا به استراحتش برسد."

پاسکال: "اما خود همين رهبران بودند که اصرار به جلب حمايت مردم داشتند... در عمل آن ها در زندگی خصوصی خود، رفتاری محافظه کار داشتند: به خانه می رفتند و توضيحی درباره مسأله نمی دادند، اما برای پيشبُرد مبارزه از خانواده خود انتظار فداکاری زيادی داشتند..."

مادلن: "ولی آيا بعضی اوقات نوعی هم دستی از جانب خود زنان با نقشی که به آن ها واگذار شده وجود ندارد؟ آيا کوشش کافی به خرج می دهند و می گويند: من هم می خواهم در مبارزه شرکت کنم! به دنبال راه حلی باشيم؟"

رن: "بيست سال است که ما تحت چنين شرايطی هستيم، ما در خانواده بودن. نقشی را اجرا می کنيم که به ما داده اند، بايد در خانه بمانيم، می مانيم".

فاطمه: "ولی آيا واقعاً امکان انتخاب نداريم؟"

باسکال: "برای زنِ يک مبارز بسيار سخت است که به مبارزه بپيوندد: وی يک کارگراعتصابی نيست. وظايف خانگی به عهده دارد و اين وظايف چند برابرند زيرا شوهر کاملاً درگير مبارزه است. مضافاً بر اين، اگر اين زن بچه دار هم باشد، کاملاً از مسايل جدا می افتد".

مادلن: "اين کافی نيست که هم چنان هر کس برای خودش دنبال راه حل باشد. بايد برای راه حل های جمعی مبارزه کرد، برای شروع مثلاً برای مهدکودک و خانه ی کودک."

ماری کريستين: "من نمی فهمم اصلاً چرا مردها را هم عادت به انجام کارهای غيردوست داشتنی خانه نمی دهند؟ خوب ما اين کارها را می کنيم، تقصير خودمان هم هست، هيچ زحمتی برای خروج از اين وضع به خود نمی دهيم. بايد مجبورشان کنيم که به ما کمک کنند. بايد مبارزه کرد".

مونيک: "چرا کلمه ی کمک را به کار می بری؟ چرا واقعاً کارها را تقسيم نکنيم؟... بعضی از مردها همه ی عمر برای تمام مسايل خانه وابسته به زنانشان باقی می مانند. آن ها نه در خانه ی خود، بلکه در خانه ی زنشان زندگی می کنند، اين زنان به دنبال آن هستند که حداقل در خانه ی خود قدرت شان را حفظ کنند."

ژورژت: "برای اين که مورد شناسايی قرار گيرند. با اين رفتارست که برخی از زنان احساس می کنند وجود دارند".

رن: "اما آيا می توان اين نيمچه قدرت را هم زير سؤال برد قبل از آن که زنان موفق شوند قدرت ديگری مثلاً سرِ کار، در محيط زندگی، محله و... کسب کنند؟

تنظيم از : سيما پاشا

No comments: