Friday, September 7, 2007

نامه ی يک شاهد عينی از وقايع کوی دانشگاه در سا ل ۱۳۷۸

بايد بگم من در تمام جريانات اخير کوی دانشگاه تهران بعنوان يک ناظر عينی حضور داشتم. در صبحگاه شنبه ۲۰ تير، که من داشتم از ميدان انقلاب به محل کارم می رفتم، ديدم وسط «ميدان انقلاب» پر از سربازهای هست که در حا لت آماده باش به سر می بردند. زياد چيزی متوجه نشدم، البته خبر داشتم دانشجوها به توقيف روزنامه ی «سلام» و تعطيلی آن اعتراض دارند ولی باورم نمی شد به اين صورت باشد.تمامی نيروهای انتظامی و لباس شخصی ها مسلح بودند. رفتم سرکار و همسر يکی از همکارانم که کارمند دانشگاه تهران بود زنگ زد و گفت اينجا خيلی تيراندازی می کنند وقتی ظهر داشتم بر می گشتم خونه، ديدم که سربازان دو برابر شده اند؛ جرثقلهای بزرگی تمام ميدان را محاصره کرده بودند.

من هم که سرم برای ماجراجويی درد می کند، رفتم کوی دانشگاه را ديدم، نمی دونی، وحشتناک بود. در بعضی از اتاقها همه چيز را سوزانده بودند؛ فقط تختهای فلزی دانشجوهای بيچاره باقی مانده بود. جای خون روی کتابها و لباسهای دانشجويان به عينه ديده می شد. تمام اثاثيه آنان پخش زمین بود و خيلی از آنها مجروح بودند. می گفتند اين وقايع کشته هم داشته که در جای درج نشده بود.

يکی از دوستان نزديکم، که آن شب در خوابگاه حضور داشت گفت که چماقداران، چاقويی را در باسن يکی از دانشجويان فرو کرده بودند. بهر حال خشونت زيادی اعمال شده بود. از زبان چند دانشجو شنيدم که همه ی چماقداران کارآزموده و ماسک به صورت داشته اند. خوابگاهی که به آن حمله شده بود مخصوص دانشجويان دوره ی دکتری و فوق ليسانس بود. البته همانطور که می دونی کوی دانشگاه خيلی بزرگ است و بصورت مجتمع می باشد. شيشه خورده و سنگ همه جا پر بود. من خيلی سريع آنجا را بازديد کردم چرا که جمعه (ديروزش) حتی در آنجا گروگانگيری کرده بودند. من آومدم خونه، بعد از ظهر آنروز دانشجوها از کوی دانشگاه به طرف خيابانها اطراف رفته بودند. فردا صبح که رفتم خيابان انقلاب، اصلا خيابانها يکجور ديگری بود. سربازهای زيادی در خيابانهای منتهی به دانشگاه ايستاده بودند. گروهی از دانشجويان سر و صدا می کردند.

تمام دانشگاهها، پارچه های سياهی در تقبيح حمله چماقداران رژيم به کوی دانشگاه زده بودند. روزنامه های « نشاط» ، «خرداد» ، « صبح امروز»، همگی عکس رنگی در صفحه ی اول خود در اين مورد داشتند.

در طول مسيرهای مختلف منجمله: مسير راه آهن- وليعصر، هيچ ماشينی قادر به حرکت نبود. چندين اتوبوس آتش زده شده بود و تمام ماشينها بايد از مسير خيابان « کارگر» حرکت می کردند.

توی اتوبوسها، تمامی يا روزنامه می خواندند، يا راجع به شلوغی ها حرف می زدند. گارد ضد شورش هم در تعداد بسيار قليلی فقط در جلوی دانشگاه حضور داشتند. روز سه شنبه ساعت هشت و نيم يا نه بود که من توی خيابان انقلاب به طرف سر کار می رفتم که حمله وحشتناکی شروع شد، بانکها را خراب می کردند؛ مردم را کتک می زدند، گاردهای ضد شورش آنقدر زياد بودند که تمام ميدان و خيابانها را پر کرده بودند. چماقداران به هيچ چيز و کس رحم نمی کردند.

آنقدر توی اين چند روز گاز اشگ آور نوش جان کردم که حد ندارد؛ ولی روز سه شنبه تيراندازی آنقدر زياد بود که نمی شد اصلا راه بروی. اگر 3 نفر يا بيشتر پيش هم می ايستادند، سريع به آنها تذکر داده می شد که متفرق شوند و کتک کاری، سنگ پرانی، آنقدر شديد بود که من مجبور بودم بر خلاف ميلم، سرکار باشم. در حال برگشت از سرکار هيچ وسيله نقليه در خيابان پر نمی زد، لذا، بعد از ساعتها پياده روی از خيابان انقلاب، از دانشگاه دامپزشکی سر در آورديم. چندين دختر و پسر هراسان فرارکنان به سمت ما می آمدند. اين در حالی بود که شليک گلوله های نیروهای انتظامی زبانه کشان از کنار آنان و ما می گذاشت. مردم در مغازه ها و خانه هايشان را باز کرده بودند و سايرين را به آنجا دعوت می کردند. من داخل يکی از اين مغازه ها، که تعداد زيادی از مردم در آنجا پناه گرفته بودند، رفتم. آنقدر ايستاده ايم تا گارد ضد شوروش رفت. بعد از اين جريان من بطرف دانشگاه دامپزشکی حرکت کردم، آنجا لاستيک آتش زده بودند. موتور و خلاصه هر چيزی دستشان بود آتش زده بودند. تمام خيابانها پر از سنگ و شيشه بود. يک ماشين گارد ضد شورش داشت مانور می داد که تمام دانشجوها آنها را هو کرده و بانگ شعار بلند شد. داشتم به طرف ميدان انقلاب می رفتم که چند بار شنيدم: خانم نرو ميدان، برگرد ولی من توجه نکردم، البته اين را بگويم که اگر می ايستادم، سريع بازداشت می شدم چون بين راه چند نفری را گرفتند.

گارد ضد شوروش واقعا خنده آور بودند، فقط رئيس های آنها خشن، ولی خود سربازها می خنديدند. وقتی رسيدم نزديک ميدان اصلا شبيه به خيابان نبود يکسری بسيجی روزنامه انداخته بودند، سر ميدان و نماز می خواندند. روی پل هوايی ميدان انقلاب، مردم ايستاده بودند و اين بسيجی ها را مثل موجوداتی که از مريخ آمده، تماشا می کردند. خيلی اوضاع فرق کرده بود. مردم زياد خودشان را دخالت نمی دادند، ولی مشخص بود که نگاههای تمسخرآميز می کردند. بعد از نماز مزدوران بلند شدند دستها را به هم گره کرده و شعار حمايت از رهبری دادند دست تمام آنها چماق بود. مردم می گفتند که خودشان تجمع می کنند، ولی از تجمع 3 نفری می ترسند. سربازها همه جا بودند، روبروی « دانشگاه جنگ» و توی ميدان « پاستور» که ديگه اصلا نمی شد حرکت کرد.

اگر سواری ای می ايستاد تا مسافر سوار کند با چماق سر آن می زدند، از طرفی توی ميادين مختلف هر که ريش داشت ( موتوری يا سواری)، آنقدر کتک می خورد که حد نداشت.

... برنامه های تلويزيون از حالت عادی در آمده بود و مدام عکس خامنه ای يا سخنرانی خمينی را پخش می کرد و آنقدر جريان غير عادی بود که همه نگران بودند تا اينکه بعدازظهر جنوب شهر نيز شلوغ شد . ايستگاههای بليط فروشی را از جا در آوردند، سر وصدا مردم بسيار شديد بود. بانکها را شکاندند. خلاصه تمام سطح شهر تقريبا از حالت عادی خارج بود. بيچاره هماسيه ما که يک مسافرکش است، ريش خودش را زده بود تا اذيت نشود. تعداد زيادی از مردم پولهای خودشان را از بانکها خارج کرده بودند. البته يادم رفت بگم، در هر چهار راه يا ميدانی مخصوصا ميدان انقلاب، آمبولانسها به همراه پرستار و پزشک آماده بودند تا مجروحها را ببرند. پدر و مادرم می گفتند، مثل روزهای انقلاب شده، من هم که تصويرهای خيلی دوری از آنروزهای انقلاب در ذهنم بود، در جريان تيرهای که از اطرافم گذشت، مجددا آنها را مرور کردم. واقعا با تمام وجود حس کردم که چقدر شجاعت و جسارت می خواهد که روبروی اين تيرها ايستاد.

روز سه شنبه تهران از حالت عادی در آمده بود. مردم هم بدشان نمی آيد جريان به نفع آنها تمام شود. توی بيانيه ی دانشجوها صحبتهای بر ضد ولايت و رهبری و اين برنامه ها بود. وزارت اطلاعات مادام اطلاعيه می داد روزنامه ها (جناح خاتمی) هم مادام می گفتند اين مسايل یعنی حمله به کوی دانشگاه و خرابکاری ها با هم ربط دارند.

... يکی از دانشجویان پسری که آزاد شده بود می گفت که خيلی بی گناه دستگير شده اند، البته همين چند روز پيش آزاد شدند. آنان آنقدر کتک خورده بودند که نگو! دانشجويان دستگير شده به زور بايد چشم بسته، زير يک برگه را امضا کرده تا آزاد می شدند. اين را هم بگويم شبی که خامنه ای در تلويزيون، سخنرانی کرد، يعنی شبی که فردای آن اين خشونتها به همه جا گسترش يافت، بسيجی ها وحشی تر شده بودند و به مسايل دامن می زدند. خامنه ای صحبت می کرد و حاضرین در جلسه ی او گريه می کردند؛ البته اين مساله برای مردم سوال بود که برای چه گريه می کردند؟ آيا برای شعارهايی که عليه رهبری سر داده می شده؟ يا مسايل ديگر.

روز چهارشنبه رژيم سراسيمه تظاهراتی را سازماندهی کرد که با شکست مواجه شد. خيلی از مردم آمده بودند تا از مساله کوی دانشگاه حمايت کنند، يکدفعه جريان بدست نيروهای نظام افتاد و همه به نفع خودشان تمام شد. چراکه همه مردمی که آنجا بودند برای حمايت از آنها نيامده بودند. خيلی برای تماشا و خيلی برای اعتراض به ناامنی های اخير آن جا حاضر بودند.

سر ظهر در حاليکه راهپيمايی تمام شده بود، عده ای از طرفدارهای خامنه ای وسط ميدان انقلاب نماز می خواندند و البته شمار آنها حدود ۲۰۰ نفر بيشتر نبود، زنها هم پشت آنها بودند. آنان عکسهای خامنه ای را گرفته بودند. ولی جالب تر اينکه چند برابر اين جمعيت روی پل هوايی وسط ميدان انقلاب و خيلی جاهای ديگر به تماشا ايستاده بودند. مزدوران در مابين دو نماز، شعارهای بر عليه « قلم زنان مزدور» سر دادند. بعد از نماز عده ای رفتند که در دانشگاه تهران مستقر شوند. البته جالب است که اگر می ايستادی و نگاه می کردی، عده ای با لباس شخصی به تذکر در می آمدند و می گفتند راه برويد نايستيد. چند بار يک خانم اعتراض کرد، چی می گويی؟ خودتان تجمع می کنيد و بعد می گوييد تجمع نکنيد. اشکال از خودتان است. او را گرفتند و بردند.

البته گاردهای ضد شوروش هنوز بودند و بيشتر جلوی در دانشگاه تهران تمرکز کرده بودند. اما جالب بود خيلی از نرده ها وسط ميدان انقلاب از جا در آمده بود. ايستگاه ها از جا کنده شده بود. خيلی از مغازه ها از ترس کرکره ها را پايين کشيده بودند و هنوز اوضاع عادی نبود. فردای آنروز پنج شنبه، سربازها سرچارراهها و ميادين مسلح ايستاده بودند. اين وضع تا ساعت 12 ادامه داشت ولی از شلوغی ديگر خبری نبود و اوضاع تقريبا آرام شده بود.

وزرات اطلاعات می گفت جريان بدست منافقين طراحی شده بود، ولی اين حرف دروغ محض است. درست است که از هر قشری بودند ولی گرایشات رادیکال دانشجویی نقش اصلی را داشتند.

... اين را بگويم که جريان دانشجوها تقريبا جريانی بود که زياد مردم عامی از آن سر در نمی آوردند و اگر مساله ای عمومی بود اين جريان به اين راحتي ختم نمی شد. مردم خيلی ناراضی هستند، توی اتوبوس، توی سطح شهر همه ناراضی هستند چرا؟ از تورم و گرانی! از فقر و عدم آزادی و خيلی چيزهای ديگر

بهر حال چيزی که اهميت دارد اين است که اين جريانات ترس مردم را ريخت و آنها به اين باور رسيدند که با سرنيزه می توان حکومت کرد ولی نمی توان بر روی آن نشست! ۲۱ مرداد ۱۳۷۸

No comments: